یک فیلم سیاه و سفید که بازگو کنندهی محیط اجتماعی شهر لندن می باشد و هستهی فیلم ۲ دوست جدید می باشند که دختر مورد علاقه شان را در خیال خود می پرورانند…
سال ۱۹۸۳. داستان در مورد پسربچه بدبختی است که در انگلستان زندگی می کند. او بعد از یک دعوای خیابانی، با گروهی از نژادپرستان ولگرد آشنا می شود. آن ها تبدیل به بهترین دوستان او و حتی همچون خانواده جدیدش می شوند...
یک سرباز ناراضی (Considine) را برمی گرداند به زادگاه خود برای به دست آوردن حتی با اراذل و اوباش که برادر ذهنی به چالش کشیده او (Kebbell) سال پیش مورد تعرض وحشیانه.
خلافکار خرده پا "جیمی" پس از اینکه در تلویزیون شاهد رد شدن درخواست ازدواج توسط دوست دختر سابقش می شود، به شهر خود بازگشته و تلاش می کند قلب او را بدست بیاورد...
در یک شهر کوچک و کارگری در انگلستان، نوجوانان وقت آزاد خود را صرف پرسه زدن در خیابانها و تشکیل گروههای دوستانه میکنند. در همین حین، مردی به نام آلن دارسی که خود نیز در دوران جوانی تجربهای مشابه داشته، تصمیم میگیرد با انگیزهای قوی، این جوانان را به سمت مسیری متفاوت هدایت کند. او بوکس را به عنوان راهی برای ایجاد انگیزه و هدف در زندگی آنها معرفی میکند. دیری نمیگذرد که او یک باشگاه بوکس راهاندازی میکند و با استقبال گسترده نوجوانان روبهرو میشود.
جوزف پس از اینکه پسر نه ساله اش به استرالیا می رود، ناامید می شود، از زندگی کنونی خود دور می شود و برای مواجهه با خاطرات دردناک دوران کودکی خود سوار قایق می شود و به ایرلند می رود.