"تعمیرکاری که تمایلی به دخالت در ماجرا ندارد، ناخواسته مجبور به مقابله با نیروی اهریمنی میشود. این اتفاق زمانی رخ میدهد که سرپرست خوابگاه دختران دانشجو (سوروریتی) دروازهای دوزخی را میگشاید و در پی آن، تمام دختران دانشجو توسط شیاطین تسخیر میشوند."
پس از سقوط يک هواپيما در جنگلي در افريقا، پسري به نام «جرج» در ميان قبيله ي بوکووو گم مي شود تا اين که ميمون سخن گوي انسان نمايي به نام «ايپ» (کليز) او را نجات مي دهد و بزرگش مي کند. «جرج» (فريزر) تبديل به مردي قوي و سرزنده و خوش قلب مي شود. مدتي بعد «جرج» با «اورسلا استن هوپ» (مان) زني که از سن فرانسيسکو به بوکووو آمده و گم شده آشنا مي شود.
دختری در زیرزمین خانهاش دریچهای پیدا میکند که به بعد دیگری باز میشود. او از طریق این دریچه به بعد دیگری سفر میکند و ماجراجوییهای عجیب و موزیکالی را تجربه میکند...