«زليگ» (آلن) چهره ي جنجال برانگيز دوره ي بحران اقتصادي آمريکاست که قابليتش براي همسان شدن با هر کسي که در جوارش قرار مي گيرد، دنيا را مبهوت مي کند. قابليتي که ناشي از ميل او به پذيرفته شدن در جامعه است، ميل به حل شدن در ميان جمع، ميلي که باعث مي شود او مثل آفتاب پرست تغيير ظاهر دهد...
تام مارکهام سرکارگر یک مزرعه تفریحی (دود رنچ) در آریزونا است. او برای ملاقاتی با صاحب مزرعه، جورج بروکس، به "شهر بزرگ" سفر میکند و پس از آن، دختر بروکس، الن را به مزرعه همراهی خواهد کرد. بروکس به تام درباره الماس «ریجنت» میگوید؛ یک سنگ با ارزش که بروکس آن را برای الن در یک انگشتر قرار داده است. رادنی استیونز، دوست الن، از این موضوع باخبر میشود.