در دوران جنگ در بوسنی، ̎مایکل هندرسن̎ فرستادهٔ ویژهٔ یکی از شبکههای تلویزیونی بریتانیائی همراه تصویربردارش، و تهیهکنندهاش در ̎وکووار̎ مستقر هستند و گزارشهائی را از سقوط شهر برای شبکهشان میفرستند. ̎وکووار̎ زیر آتش توپخانهٔ نیروهای دشمن است که در تپههای اطراف موضع گرفتهاند. ̎هندرسن̎ به یتیمخانهای برمیخورد که در خط مقدم جبهه قرار گرفته و مدام در معرض آتشبازی دشمن است. او از شرایط وحشتناکی که بچهها در آن گرفتار آمدهاند، گزارشهائی تهیه میکند و در آنها از جوامع بینالمللی میخواهد که بچهها را به مکانهائی امنتر انتقال دهند. اما تداوم بیتفاوتی عمومی به این وضعیت باعث میشود دیگر نتواند به بیطرفی حرفهایاش پایبند بماند و تصمیم میگیرد به هر ترتیب که شده یکی از بچهها را مخفیانه از آنجا خارج کند و به انگلستان ببرد...
جیمی میونر یک کارگر سخت کوش کارخانه ی آبجو سازی در شفیلد است. او تمام زندگی خود را معطوف فوتبال کرده است ولی با اینکه درآن استعداد دارد ولی هرگز شجاعت پیش رفتن در آن را نداشته است. تا اینکه یکروز توسط کن جکسون که مدیر باشگاه هالام فوتبال است در زمینی هنگام بازی دیده می شود و مسیر زندگی اش تغییر میکند...
مونتانا، سال ۱۹۱۰، «نورمن» (شفر) و «پل» (پیت)، پسران نوجوان خانم و آقای «مکلین» (بلتین و اسکریت) بر طبق اصول و قوانین کلیسای پرسبیتری بزرگ شدهاند. آنان ضمناً یاد گرفتهاند که عاشقانه، ماهیگیری با قلاب را دوست داشته باشند و در رودخانهٔ محلی، ماهی بگیرند. سالها بعد نورمن، برادر بزرگتر جنگلداری میخواند و پل، نجات غریق میشود. با گذشت زمان بین دو برادر فاصله میافتد ولی عشق به ماهیگیری هر از گاه آنان را به هم میرساند...
یک متخلف کارگری که مشروط شده است سعی می کند با دختر نوجوان خود ارتباط برقرار کند. در همین حال، شریک فریبکار سابق او می خواهد او را بکشد و یک وکیل بلندپرواز سیاسی می خواهد او را زندانی کند...
پس از جنگ جهانی دوم، لیندا جوان در یک شهر ساحلی آرام انگلیسی با پدر بیوهاش و خواهر کوچکترش بزرگ میشود. او سرانجام توسط مردی که پدرش با او آشناست، باردار میشود...