"ورا دریک" زنی فداکار است که خود را کاملا وقف خانواده اش کرده و از طرف آنها بسیار مورد محبت قرار می گیرد.او روزهایش را صرف مراقبت از همسایه بیمار و مادر سالخورده اش می کند.از طرفی او بطور مخفیانه با زنانی دیدار کرده و آنها را وادار به سقط جنین می کند.در حالیکه این کار در انگلستان دهه 1950 غیرقانونی است،او به زنان دیگر کمک می کند و...
«فيليشيا» (کسيدي) از دهکده اي کوچک در ايرلند به اميد يافتن محبوبش راهي برمنگام مي شود. او خيلي زود با «هيلديچ» (هاسکينز)، مدير يک مؤسسه تهيه ي غذا آشنا مي شود. «هيلديچ» يد طولايي در استفاده و سوء استفاده از زنان بي خانه و کاشانه دارد و «فيليشيا» را به چشم قرباني تازه ي خود مي نگرد...
«بس» (واتسن) زن ساده اي است که با «يان» (اسکار سگارد)، کارگر خشن و در عين حال رقيق القلب و غم خوار يک سکوي نفت حفاري دريايي ازدواج مي کند. براي مدت کوتاهي اين زوج زندگي سر خوشانه و آرامي دارند اما خيلي زود حادثه اي غيرمترقبه «يان» را از گردن به پايين فلج مي کند. حالا «بس» به درگاه خداوند دعا مي کند تا سلامت شوهرش را بازگرداند و براي اين منظور حاضر است هر چه دارد فدا کند...
در دسامبر 1926، همسر آگاتا کریستی، نویسنده مشهور داستانهای معمایی، یعنی سرهنگ آرچی کریستی درخواست طلاق میدهد. آگاتا کریستی ماشینش را رها کرده و به مدت یازده روز ناپدید میشود. والی استنتون، یک خبرنگار آمریکایی، در این داستان فرضی به دنبال او میگردد.
«هلن» و «مارگارت اشلگل» با برادرشان، «تيبي» با خانواده ي «ويلکاکس» آشنا مي شوند. «خانم ويلکاکس» با «مارگارت» طرح دوستي مي ريزد و هنگام مرگ وصيت مي کند که ملک روستايي «هواردز اند» به «مارگارت» برسد. اما «هنري ويلکاکس» و بچه هايش وصيت نامه را از بين مي برند و پس از چندي «هنري» به «مارگارت» پيشنهاد ازدواج مي دهد...