پس از سقوط یک هواپیمای نظامی در نزدیکی یک شهر کوچک آمریکایی، یک مار غول پیکر انسان خوار شروع به کشتار می کند. مردم محلی باید راهی برای از بین بردن مار بیابند و با کمک دانشمندی که در مورد مار میداند، آن را بکشند...
هنگامی که یک دختر نوجوان برای یافتن مادر بیولوژیکی خود به گاتلین میآید، فرقه بدنام شهر نقشه بازگشتی را میکشد که رهبر آنها، آیزاک، از کما بیدار میشود...
«دبي جلينسکي» (کيوساک)، متخصص در ازدواج با مردان ثروتمند و بعد کشتن آنان براي تصاحب پولشان است. او به عنوان پرستار بچه وارد «خانواده ي آدامز» مي شود و...
«گومس آدامز» (جوليا) با همسرش، «مورتيشا» (هيوستن)، دو فرزندش، «ونزدي» (ريچي) و «پوگسلي» (ورکمن) و مستخدمان وفادارش، «تينگ» (که دستي بريده از مچ است) و «لورچ» (استرويکن)، زندگي نامتعارفي را در قصري عجيب و غريب مي گذرانند. «گومس» به دنبال «فستر»، برادر گم شده اش است و وکيل حقه باز خانواده (هدايا) مي کوشد مردي به نام «گوردون» (لويد) را به جاي «فستر» جا بزند و املاک «آدامزها» را تصاحب کند.
قاتلی در یک تعقیب و گریز توسط یکی از افراد پلیس تیر خورده و رو به مرگ میباشد و از آنجائیکه تا آخرین لحظات قصد تسلیم شدن ندارد به جادو و طلسمی که پیش از این، در آن مورد تعلیم دیده است، روی می آورد و روح پلید و شیطانی اش را به درون یک عروسک منتقل میکند. از طرفی روز تولد «اندی» خردسال است و او به شدت طالب همان مدل از عروسک است...
یک دانشمند شیطان صفت مغز "مایکل"، دانش آموز دبیرستانی که به قتل رسیده را در آورده و در سر یک دایناسور قرار می دهد. حال این دایناسور فرار می کند و از کسانی که در دبیرستان او را عذاب می دادند، انتقام می گیرد و با دوست عزیزش "تمی" دوباره همراه می شود ...