«جان» (آلکس پتیفر) ظاهرا نوجوانی معمولی هست که مانند دیگر همسن و سالانش به مدرسه می رود. اما جان نه یک نوجوان معمولی، بلکه یک بیگانه فضایی است که از سیاره ای به نام «ماگادور» گریخته و به زمین پناهنده شده است. او در واقع چهارمین نفر از 9 نفری (که اصطلاحا به آنها ماگادوریان می گویند) است که از این سیاره خارج شده و به زمین آمده؛ 3 ماگادوریان قبلی کشته شده اند و حالا جان تنها کسی است که باید از میان برداشته شود و ماگادوریان ها هم قصد دارند برای نابودی او به زمین بیایند...
کمی به همراه تیم خود مشغول تحقیق درباره یک ناهنجاری انرژی هستند. در همین زمان، چون-لی و گایل به دنبال سرنخهایی درباره ناپدید شدن تعدادی از رزمیکاران شناخته شده میگردند. از سوی دیگر، کریسون وایپر از طرف ست مأموریت یافته است تا ریو را دستگیر کند، چرا که ست به دنبال قدرت "ساتسویی نو هادو"ی ریو است.
دانته، که به واسطهی طبیعت دوگانهی نیمههیولا و نیمهانسانیاش گویی نفرین شده است، ناچار است باقی عمر خود را به نبرد با نیروهای اهریمنی – یعنی شیاطین – بگذراند. این شیاطین موجوداتی بزرگ، مکار، چیرهدست و حتی جذاب توصیف میشوند. بر همگان آشکار است که شیاطین در اشکال و ابعاد گوناگون ظاهر میگردند و سرانجام کسی باید آنها را به دوزخ بازپس فرستد. خوششانسی دانته در این است که زره یا پوست هیچیک از آنها آنقدر مقاوم نیست که در برابر شمشیر خونخوار او، «رِبِلیون» (طغیان)، تاب بیاورد، و یا آنچنان چابک نیستند که بتوانند از تیررس کلتهای همواره مسلحش، «اِبونی و آیوری» (آبنوس و عاج)، بگریزند. دانته نیز از انجام این وظیفه ابایی ندارد، بهویژه اگر پای پاداش مالی در میان باشد.