هری جوان عاشق است و می خواهد با یک هنرپیشه ازدواج کند که باعث نارضایتی خانواده اش شده است. هری فکر می کند که اسقف آرمسترانگ از عشق چیزی نمی داند، بنابراین آرمسترانگ داستان ریتا و خودش را برای او تعریف می کند....
تهیهکنندهای تصمیم میگیرد تا تئاتری را که پنج سال پیش با کشته شدن یکی از بازیگران در حین اجرا بسته شده بود، با اجرای نمایشنامهای با باقیمانده بازیگران اصلی بازگشایی کند.