داستان گروهی از نوجوانان در یک شهر کوچک در تگزاس که پس از بازی کردن یک بازی معروف در خانهای متروکه، جایی که زمانی قتل عام وحشتناکی رخ داده بود، نیرویی مرگبار را آزاد میکنند.
در سال 1967، جان "چیکی" دونوهیو نیویورک را ترک می کند تا دوستان ارتش خود را در ویتنام ردیابی کند و چند آبجو با آنها شریک شود، اما در عوض با وحشت جنگ مواجه می شود...
نه نفر از ساکنان شهرهای استرس زده از یک بوتیک تفریحی برای سلامتی دیدن می کنند که نوید بهبود و دگرگونی را می دهد. مدیر اقامتگاه زنی است که مأموریت دارد روح و بدن خسته آنها را دوباره زنده کند.
پس از یک سخنرانی توهینآمیز، سرهنگ پاتریک کویین به فرماندهی پایگاه استروپسدورف در هلند منصوب میشود؛ پایگاهی که به عنوان «بیاهمیتترین پایگاه ارتش در جهان» شناخته میشود. این پایگاه هدف استراتژیکی ندارد، اما امکاناتی مانند غذاخوری با کیفیت میشلن و تنها پنیرخانه ارتش را داراست. کویین تلاش میکند نظم و انضباط را بازگرداند، اما باید با فرمانده قبلی پایگاه، دختر جداشدهاش مگی، همکاری کند
گروهی از نوجوانان که از خطرات آخرالزمان جان سالم به در برده اند . پیامی دریافت میکنند که باعث میشود پناهگاه امن خود را ترک کرده و برای یافتن پدرانشانان سفری آغاز کنند.