رادنی پس از بستری شدن در آسایشگاه درمانی «سِیج»، تحت مراقبت پرستاری بدطینت به نام «لُو» قرار میگیرد. با این حال، انگیزهاش برای بهتر بودن و کمک به خانواده و دوستان جدیدش، او را وامیدارد تا علیه این نگهبان عبوس شورش کند و همین موضوع، برایش مشکلات بیشتری به وجود میآورد.
چند جوان فیلمساز در حین جستجوی لوکیشن فیلمبرداری در جنگلهای پنسیلوانیا، با موجوداتی ترسناک و خونآشام روبهرو میشوند و برای زنده ماندن تا صبح مبارزه میکنند.
وقتی جراحت سرنوشت ساز به یک دختر معمولی آسیب می زند تا رویاهای پیشگویی داشته باشد ، او مجبور می شود برای نجات خانواده و اثبات عقل خود با زمان رقابت کند...
هالی به دلیل فرار از کافه بدون پرداخت، محکوم به خدمات اجتماعی در یک دامپزشکی میشود. او در آنجا با بیماران بامزه و یک دامپزشک جذاب روبهرو شده و این انحراف کریسمسی به بهترین اتفاق زندگیاش تبدیل میشود.