هدویک و هنریک از نامادری جدیدشان ویکتوریا که دائم قانون جدید می گذارد، خسته شده اند. با الهام از یک کتاب مصور، تصمیم می گیرند یک قاتل استخدام کنند و یک مهاجر بی میل به نام کارل را برای این کار راضی می کنند.
فردریک شجاع ترین مرد نیست، اما اکنون او با یک مسئولیت بزرگ و یک وظیفه بزرگ روبرو است - اینکه کل ذخیره طلای نروژ را در طول حمله به نروژ از دست نازی ها دور کند...
دسامبر 1942، چهار کودک با هدف رسیدن به سوئد از سربازان آلمانی فرار می کنند. این فرار به سوی مرگ کشیده می شود ، اما خوشبختانه آنها در طول راه با یاورانی ملاقات می کنند...