سانی خواننده گروهی است که مدام در راه هستند . بنابراین او زندگی نسبتاً ناآرامی دارد که نمی تواند از آن دست بکشد و مجبور است به دستمزدی که دریافت می کند تکیه کند...
در سال 1961، ریتا پس از یک شکست به روستای دوران کودکی خود باز می گردد. با بهبودی، دو سال گذشته را به یاد می آورد: عشقش به شیمیدان مانفرد که 10 سال از او بزرگتر بود . اشتیاق او نسبت به فرآیند شیمیایی جدیدش که در مواجهه با طرد شدن به ناامیدی تلخ تبدیل شد...