رابطهٔ نیک و نوآ در اوج خود با چالشی بزرگ روبرو میشود که آیندهٔ آنها را به محک میگذارد. پرسش اصلی این است که آیا با وجود علاقهٔ زیاد، عشق و بخشش برای غلبه بر مشکلات گذشته و حفظ رابطه کافی خواهد بود یا خیر.
نوح باید شهر، عشقش و دوستانش را ترک کند و به عمارت شوهر ثروتمند جدید مادرش نقل مکان کند. او با نیک، برادر ناتنی جدیدش آشنا می شود. آنها مخفیانه دیوانه وار عاشق هم می شوند...
جک نوجوان با این حقیقت دست و پنجه نرم می کند که برادر کوچکترش به سندروم داون مبتلا است و سعی می کند وجود او را پنهان کند تا مجبور نباشد با رفتارهای عجیب خود کنار بیاید...
مارکو، مهندس و آنا، معمار، پس از سال ها زندگی مشترک مسالمت آمیز و تولد پسرشان توماسو در بحران هستند. آنا جاه طلبی های خود را برای مراقبت از پسرش کنار می گذارد و به مارکو پیشنهاد می کند که به ایبیزا بروند...