الکس به طور تصادفی صداهای شومی را هنگام فیلمبرداری یک مستند ضبط می کند. صداها به نظرصدای انسان نیستند و به نظر می رسد که می خواهند به او در مورد کسی یا چیزی هشدار دهند...
مارکو، مهندس و آنا، معمار، پس از سال ها زندگی مشترک مسالمت آمیز و تولد پسرشان توماسو در بحران هستند. آنا جاه طلبی های خود را برای مراقبت از پسرش کنار می گذارد و به مارکو پیشنهاد می کند که به ایبیزا بروند...