در برلین سال ۱۹۴۲، هیلده و هانس، دو عضو گروه ضد نازی، عاشق هم میشوند و پس از گذراندن تابستانی با یکدیگر، توسط گشتاپو دستگیر و هیلده باردار زندانی میشود.
"ربیه کورناز"، خانهدار و مادری مهربان اهل برمن، ناامید از کمک به پسرش، به پلیس میرود، مقامات را مطلع میکند و از ناتوانی آنها تقریباً ناامید میشود و در نهایت، برخلاف همه شانسها، اتفاقی واقعاً قابل توجه رخ میدهد...
این فیلم به داستان واقعی گرهارد گوندرمان، خواننده و نویسنده اهل آلمان شرقی و چالشهای او با موسیقی، زندگی به عنوان یک معدنچی زغال سنگ و روابطش با پلیس مخفی (اشتازی) آلمان شرقی میپردازد.
تیم تالر ضعیف است اما فردی بسیار بامزه و جذاب هست و دارای خنده ای اعجاب انگیز هست که باعث شده همه او را دوست داشته باشند اما فردی شیطان صفت قصد دارد این خنده را از او بگیرد…
وقتی “فرانک” متوجه می شود توموری در مغز خود دارد و تنها چند ماه فرصت برای زندگی دارد، او بهمراه همسرش دنبال پیدا کردن راهی برای گفتن به فرزندانشان هستند ...
پاپ در شهر است و شب دیدارش برای برخی از ساکنان برلین به هیچ وجه آسمانی نیست. افراد فقیر و ثروتمند، پلیس، کودکان کارتنخواب و رانندگان تاکسی، همگی در جستوجوی کمی خوشبختی، در هزارتوی این شهر بزرگ، سفری پرمخاطره را آغاز میکنند.