سرآشپز خوانچو با زی، دوست دختر سابقش که به شهر زادگاهش بازگشته، دوباره ملاقات میکند. در ابتدا، او به دنبال انتقام از نامزد شدن زی است، اما به طور غیرمنتظرهای احساساتش نسبت به او دوباره زنده میشود.
پس از اخراج بیرحمانهای که زنجیرهای از وقایع ناگوار را به دنبال داشت، فیلو نقشهای دقیق برای انتقام از مادر مولی، غول خردهفروشی، میکشد. او قصد دارد امپراتوری او را نابود کند و انتقام نهایی را بگیرد...
فیلم آیف را دنبال می کند. او به خاطر رویای انیماتور شدنش زمانی برای عشق ندارد. او با مانی آشنا می شود و آنها با یک رابطه راحت موافقت می کنند که در ماهی که قرار است آیف به سنگاپور برود منقضی می شود...