«راجو» (باچان)، پسر یک راجای خلع ید شده، که به «مرد» معروف است، این لقب را بهعنوان نشانهای از قدرت جسمانی روی سینه خود خالکوبی کرده است. ناپدری و نامادری «راجو»، که او را بزرگ کردهاند، پیش از مرگشان، «راجو» را از هویت واقعیاش آگاه میکنند. «راجو»، که به دخالت بیگانگان غارتگر انگلیسی در سرنوشت خود و پدرش پیبرده است، سر به شورش برمیدارد و به مبارزه برمیخیزد. در این بین، با دختری «آمریتا سینگ» آشنا میشود
رام و آواتار دو دوست صمیمی دوران کودکی هستند. تفاوت این دو دوست در این است که رام حاضر است برای دوستش از جان خود بگذرد. زمانی که رام برای ادامه تحصیل به خارج از کشور میرود، از آواتار جدا میشود. در همین حال، آواتار در سازمانی که توسط سانگیتا اداره میشود، مشغول به کار میشود. آواتار به سانگیتا علاقهمند میشود، اما سانگیتا ...