«راجو» (باچان)، پسر یک راجای خلع ید شده، که به «مرد» معروف است، این لقب را بهعنوان نشانهای از قدرت جسمانی روی سینه خود خالکوبی کرده است. ناپدری و نامادری «راجو»، که او را بزرگ کردهاند، پیش از مرگشان، «راجو» را از هویت واقعیاش آگاه میکنند. «راجو»، که به دخالت بیگانگان غارتگر انگلیسی در سرنوشت خود و پدرش پیبرده است، سر به شورش برمیدارد و به مبارزه برمیخیزد. در این بین، با دختری «آمریتا سینگ» آشنا میشود
سه برادر در کودکی از هم جدا می شوند و توسط خانواده هایی با ادیان مختلف؛ هندو، مسلمان و مسیحی؛ به فرزندخواندگی گرفته می شوند. آنها بزرگ می شوند و به ترتیب تبدیل به یک افسر پلیس، یک خواننده و صاحب یک بار می شوند. آنها دوباره با هم ملاقات می کنند و زندگی آنها درگیر یک داستان باورنکردنی پر از اتفاقات تصادفی و صحنه های عمل شلوغ می شود...
پرهتی در کنار پدر خود ، هیراچاند ، یک سبک زندگی ثروتمند در بمبئی زندگی می کند و دانشجوی پزشکی است. در حالی که در سفر به سیملا بود ، با یک کازانوا آشنا می شود و عاشق او می شود....