«راجو» (باچان)، پسر یک راجای خلع ید شده، که به «مرد» معروف است، این لقب را بهعنوان نشانهای از قدرت جسمانی روی سینه خود خالکوبی کرده است. ناپدری و نامادری «راجو»، که او را بزرگ کردهاند، پیش از مرگشان، «راجو» را از هویت واقعیاش آگاه میکنند. «راجو»، که به دخالت بیگانگان غارتگر انگلیسی در سرنوشت خود و پدرش پیبرده است، سر به شورش برمیدارد و به مبارزه برمیخیزد. در این بین، با دختری «آمریتا سینگ» آشنا میشود
دیگویجی سینگ به دروغ رامچاندرا را درگیر یک پرونده فساد مالی می کند که منجر به خودکشی رامچاندرا می شود. با این حال، پسرش، رام کومار، قول میدهد که انتقام مرگ پدرش را بگیرد...
سه برادر در کودکی از هم جدا می شوند و توسط خانواده هایی با ادیان مختلف؛ هندو، مسلمان و مسیحی؛ به فرزندخواندگی گرفته می شوند. آنها بزرگ می شوند و به ترتیب تبدیل به یک افسر پلیس، یک خواننده و صاحب یک بار می شوند. آنها دوباره با هم ملاقات می کنند و زندگی آنها درگیر یک داستان باورنکردنی پر از اتفاقات تصادفی و صحنه های عمل شلوغ می شود...
پس از اینکه شالینی مادرش را از مسموم کردن همه افراد خانه منصرف میکند، شغلی پیدا میکند و به خانوادهاش غذا میدهد. با این حال، زمانی که معشوق سابق او به ماهیت اشتغال او پی می برد، همه چیز را تغییر می دهد...