دینا، دانشجویی که برای تعطیلات به خانه برگشته است، ناخواسته مسئول نگهداری از کودکی میشود. در همین حین، کلانتر شهر با دریافت یک مدرک مرموز، وارد یک تعقیب و گریز میشود تا قاتل یک پرستار بچه دیگر را پیدا کند.
داستان یک خانواده به ظاهر بینقص را روایت میکند. با ورود مشاور به زندگی این خانواده، محیط خانه به شدت سمی میشود و پدر را مجبور به ترک خانه میکند. این شرایط نامناسب، منجر به آزار و اذیت کودک و در نهایت فرار پسر ۱۲ سالهای از خانه میشود.
داستان حول محور زنی به نام جونیپر میچرخد که در آستانه چهل سالگی، به طرز معجزهآسایی با خودِ کودکیاش روبرو میشود. این رویداد غیرمنتظره، او را وامیدارد تا به انتخابهای زندگیاش، از جمله رویای نویسندگی که زمانی داشت، دوباره فکر کند.
پس از مرگ یکی از افراد، بابفادر و پسران کوزه را میدزدند و به سفری میروند تا زندگی او را در جایی که بازیهای بادی آغاز شده بود، گرامی بدارند، اما وقتی به میانه تعطیلات بهاری می رسند، همه چیز خراب میشود...