پس از تصادف رانندگی و فرار راننده، لیزا به کما میرود و دخترش جسیکا تنها میماند. زنی ثروتمند به نام اوا پیشنهاد میکند که از او مراقبت کند. اما هیچ چیز آنطور که به نظر میرسد نیست و جسیکا باید برای نجات خود و مادر بیهوشش نقشه ای بکشد.
اَبی به عنوان دستیار و نویسندهی پادکست مشهوری که توسط سرنا (دوست دوران دانشگاهش) گردانده میشود، مشغول به کار است. روزنامهنگاری از نیویورک برای تهیهی گزارش در مورد پادکست و سرنا به آنجا میآید. در این میان، اَبی دچار احساسات (عاشقانه) میشود، در حالی که سرنا برای آیندهی خود برنامهی دیگری در سر دارد.
شارلوت و روری دو دوست صمیمی هستند. روری برای جشن تولد 30 سالگی خود به دور دنیا سفر میکند. یک سال بعد، شارلوت به پیش یک پیشگو میرود و پیشگو به او میگوید که او در نهایت با روری ازدواج خواهد کرد، زمانی که روری به خانه بازگردد. روری به خانه باز میگردد، اما نامزد کرده است.
رقابت بین دو نانوا، آلی و مریلی، با آمدن شاهزاده سلطنتی سماویا به شهر که به دنبال یک نانوای سلطنتی است، شدت میگیرد. وقتی آلی و شاهزاده با هم خوب کنار میآیند، به نظر میرسد که او ممکن است به دنبال چیزی بیشتر از یک کیک فوقالعاده باشد.
کیت، برای برنامهریزی گلخانه مادرش، با مدیر جدید و مخالف باغ گیاهشناسی، همکاری میکند. آنها باید با یکدیگر همکاری کنند تا این رویداد را به بهترین شکل برگزار کنند...