داستان فیلم درباره پسری خجالتی از بریتانیا است که برای حضور در یک جمع دوستانه به آمریکا سفر میکند، او برای اولین بار با جامعه متفاوت آمریکا مواجه میشود و درگیر ماجراهایی خنده دار میشود…
هنگامی که یک جوان بلند پرواز 21 ساله دانشجو به دنبال کشف علت خودکشی هم اتاقی خود می گردد یک یادداشت از او پیدا می کند که جزِِئیات آخرین لحظات زندگی او نوشته است اما ...
مرگ پدر یک نوجوان او را یتیم می کند تا اینکه مادری را که هرگز نمی شناخت پیدا می کند. وقتی برای ملاقات با او به سفر می رود، با یک مربی اسب دوست می شود. آنها با هم در مسابقات پیروز می شوند و پیوندهای جدیدی تشکیل می دهند که او را به سمت خوشبختی هدایت می کند...
ایولین رایت برنامهریز مهمانی در نیویورک است. در آخرین لحظات، مطلع میشود که یکی از مشتریان برتر آژانس او یک مراسم بزرگ کریسمس را در لسآنجلس در شب کریسمس برگزار میکند. او باید تصمیم بگیرد که آیا این مراسم را بر عهده بگیرد یا به خاطر تعطیلات عاشقانه با دوست پسرش دارن، شغل خود را به خطر بیندازد...
وندی و دوستانش با اجتناب از دنیای بی احساس روابط زودگذر و صمیمی صرف، تمام وقت خود را با هم سپری می کنند. زمانی که وندی با شان آشنا می شود، بین عاطفه و علاقه واقعی به او و تعهدش به دوستانش، به خصوص بیلی، بهترین دوستش، گیر می کند: و بیلی هم علاقه ای به از دست دادن دوستانش ندارد...
وکاس و ناثان اسکات، دو برادر ناتنی، در شهر کوچک و پرهیاهوی تری هیل، کارولینای شمالی، زندگی میکنند. آنها در زمین بسکتبال و در میان دوستانشان با هم رقابت میکنند و گاهی اوقات با هم اختلاف نظر دارند.