استفانی پس از جدایی، راهی میامی میشود و در آنجا به تدریس خصوصی به دو دختر یک معمار مشغول به کار میپردازد. با گذشت زمان، احساسات استفانی نسبت به هری (پدر دختران) عمیقتر میشود؛ اما دختران خانواده با آگاهی از این موضوع، مصمم میشوند تا مانع شکلگیری این رابطه عاشقانه گردند.
داستان درباره ی یک روحانی اهل نبراسکا است که ادعا می کند پسر ۴ ساله اش در طول یک عمل اورژانسی برداشتن آپاندیس به بهشت عروج کرده و با داستان هایی از اسب عیسی مسیح و بستگان درگذشته ای که امکان ندارد در موردشان چیزی بداند، به زندگی زمینی بازگشته است …
وقتی یک حسابدار پس از خیانت دختری که دوست دارد ضربه سختی می خورد،به پیشنهاد بهترین دوستش تصمیم می گیرد با زنان زیادی رابطه برقرار کرده و قلب آنها را بشکند...