شیائو بای پس از 500 سال بالاخره شو شیان، تناسخ آه خوان را پیدا کرد. آن دو بر روی پل شکسته با هم ملاقات کردند. شیائو بای و خواهرش در خیابانها و کوچهها پنهان شدند و با او و برادر شوهرش لی گونگ فو، زندگی پر جنب و جوشی را در دنیای انسانها آغاز کردند.
چند سالی از شورش آنشی میگذشت که ناگهان سپاه تبت از جنوب غربی یورش بردند. گائو شی که در شهر محاصره شده به دام افتاده بود، در خلوت خود به یاد خاطراتش با لی بای افتاد و آنها را برای خواجه ناظر ارتش بازگو کرد.
بلانکت، گربهای که در شهر با پسرش کیپ زندگی میکند، روزی شاهد تصمیم کیپ برای ترک خانه و رفتن به دنبال بهشت گربههای افسانهای میشود. بلانکت برای یافتن پسرش باید بر ترس خود غلبه کند و با گذشته خود روبرو شود.
یک بحران جدی در دنیای روحانی چینی ها وجود دارد: مردم دیگر به خدایان اعتقاد ندارند٬ خدای درها به این دنیا می آید تا ارزشش را ثابت کند اما او با مسائل غیر منتظره ای از قبیل تبدیل شدن به روح و انسان نیز مواجه می شود و مشکلات زیادی زیادی گریبان گیر او میشود.