داستان در مورد پسری به نام هری پاتر است که پیش خاله و شوهر خالهاش زندگی می کند، زیرا پدر و مادرش سال ها قبل در یک تصادف کشته شدهاند. هری پاتر که در این ۱۰ سال زندگی پیش خانوادهٔ دورسلی تحقیر را تحمل کرده، با افشای یک راز توسط فردی عجیب، ناگهان خود را جادوگری می یابد که بزرگترین جادوگر قرن را از بین برده است. امّا این جادوگر که ولدمورت نام دارد هنوز نابود نشده است و کمر به قتل پسری بسته است که زنده ماند.
سکانس افتتاحیهی «سنگ جادو» یکی از بهترین سکانسهای این مجموعه و جزو دو-سه سکانس موردعلاقهی من در کل این مجموعه است
یکی از مهمترین وظایف فیلمهای فانتزی این است که تماشاگران را طوری به درون دنیای منحصربهفردشان وارد کنند که آنها در عین شگفتزده و کنجکاو شدن، آن را باور کنند و این سکانس در این رسیدن به هر دوی آنها موفق است. فیلم با همین یک سکانس به کسانی که اصلا هیچ اطلاعاتی دربارهی دنیای «هری پاتر» ندارند، نشان میدهد که قرار است با داستان متفاوتی دربارهی جادوگران و ساحران روبهرو شوند. برخلاف باور عمومی مردم از نمایش سنتی جادوگران که آنها را در دنیاهای تماما فانتزی و با قیافههای عجیب و غریب به یاد میآورند، اینجا فیلم در دنیای «واقعی» آغاز میشود. دنیای واقعیای که ظاهرا جادو در آن وجود دارد و برای عدهای یک افسانه نیست و اینجاست که ناگهان جادو در فیلم از واقعیت هم واقعیتر میشود. از اینجا به بعد هروقت یک اتفاق جادویی میافتد، همهچیز شگفتانگیزتر از معمول احساس میشود. چون ما میدانیم که این اتفاقات در یک دنیای دور از دسترس و بیگانه نمیافتد، بلکه در همین دنیای واقعی و پشت گوش خودمان است.
«سنگ جادو» شاید در فهرست ردهبندی بهترین قسمتهای «هری پاتر» در جایگاههای آخر قرار بگیرد، اما وقتی آن را براساس وظیفهای که به عنوان آغازکنندهی یک مجموعه داشته بررسی میکنیم، در جایگاه بالایی در مقایسه با بسیاری از فیلمهای اول مجموعههای بلاکباستری این روزها قرار میگیرد. بزرگترین آفت قسمتهای اول همیشه این بوده که سعی میکنند به هر ترتیبی که شده تماشاگران را برای دیدن دنبالهها متقاعد کنند و در تلاش برای این کار از انجام وظیفهی اصلیشان که روایت یک داستان است باز میمانند. «سنگ جادو» اصلا در این زمینه شتابزده نیست و سعی نمیکند با چپاندن سکانس غیرمنطقیای در اوایل فیلم، یقهی تماشاگران را بهطور اشتباهی بچسبد. در عوض به آرامی وقت میگذارد و ریتم شمرده شمردهاش را حفظ میکند. در نتیجه بهترین لحظات این فیلم زمانهایی هستند که فیلم در حال معرفی کردن دنیایش است. دقیقا برعکس اکثر فیلمهای فانتزی امروز که معرفی دنیاهایشان به بدترین شکل ممکن صورت میگیرد.
اینطوری به محض اینکه به سکانس ورود به کوچهی دیاگون میرسیم، احساس میکنیم که فیلم بدون اینکه خودمان متوجه شویم، ما را به درون دنیای کاملا جدیدی منتقل کرده است. فیلم سعی نمیکند به زور تماشاگر را شگفتزده کند، بلکه فقط کارش را به درستی انجام میدهد. در نتیجه وقتی قدم به درون کوچهی پررفت و آمد و ویکتوریایی دیاگون میگذاریم، ما هم به اندازهی هری از دیدن جغدها و خفاشها و قورباغهها شگفتزده میشویم و چشمهای ما هم به اندازهی هری از دیدن جاروی نیمبوس ۲۰۰۰ و ورود به بانک جادوگری گرنگاتس از تعجب گرد میشود. مهم نیست چندبار فیلم را تماشا کردهاید و در چه سن و سالی هستید، هنوز هم چیزی دربارهی کوچهی دیاگون و معماری ویکتوریاییاش با ساختمانهای کهنهی کج و کوله و خیابانهای سنگفرشیاش وجود دارد که قند توی دل آدم آب میکند. این معماری خیلی خیلی اهمیت دارد. دنیای مخفی جادوگران با اینکه در قلب لندن قرار دارد، اما حاوی حالوهوای خاص خودش است و این کاری کرده تا فضای آن همیشه تازه و درگیرکننده باقی بماند. شاید معماری دنیای مدرن سال به سال کهنه شود، اما ترکیبی از زیباشناسی تاریخی و فانتزی نمیشود و البته کولومبوس هم فقط با انداختن نیمنگاهی به این کوچهی جادویی، ما را برای دیدن بخشهای بیشتری از آن، مجبور به بازگشت میکند.
دومین عنصری که فیلمهای «هری پاتر» را موفق کرده و از همان قسمت اول هم با قدرت حضور دارد، قرار دادن کاراکترها در کانون توجه است
دومین عنصری که فیلمهای «هری پاتر» را موفق کرده و از همان قسمت اول هم با قدرت حضور دارد، قرار دادن کاراکترها در کانون توجه است. شخصیت هری پاتر، شخصیت پیچیدهای نیست و در واقع از کهنالگوی قهرمان بیپدر و مادر و بدبختی که سرنوشتش به عنوان یک قهرمان تمامعیار نوشته شده پیروی میکند. اما خیلی طول نمیکشد که ما موقعیت او را درک میکنیم و همزمان به موقعیت او قبطه میخوریم و با او همدردی میکنیم. حتی قبل از اینکه او پا به هاگوارتز، بهترین مدرسهی سحر و جادوگری بگذارد، همه با شنیدن اسم او شوکه میشوند و از او به عنوان تنها کسی یاد میکنند که در مقابل نفرین «کسی که نباید اسمش را آورد» زنده مانده است و چگونه میتواند به چنین کسی حسودی نکرد!
سوار شدن در یک قطار کلاسیک و آشنایی با هرمیون گرنجر (اما واتسون) و ران ویزلی (راپرت گرینت) همانا و تشکیل تیم سهنفرهی آنها و گشتوگذارشان در محیط و سالنها و راهروها و تالارها و اتاقهای مخفی هاگوارتز در جستجوی کشفِ رازِ سنگ جادو هم همانا. اگرچه از ابتدا به نظر میرسد این سنگ جادو اهمیت فراوانی دارد، اما چیزی که بیشتر از رازِ این شی اسرارآمیز اهمیت دارد، جر و بحث و فضولی این سه کاراگاه نوجوان در مدرسه است و در این میان فیلم آنقدر دارای صحنههای بصری جذاب (مثل پلههای جابهجاشونده، تابلوهای متحرک، آبنباتهای چندمزه، بازی کوییدیچ، کلاسهای درس و خیلی چیزهای دیگر) و کاراکترهای جالب است که سنگ جادو در ردهی آخر اهمیت قرار میگیرد و چیزی که بیشتر از همه توجه مخاطب را در طول فیلم جلب میکند، کشفهای این تازهواردان است که درست مثل تماشاگران کنجکاو، با ولع این دنیای جدید را تا آنجا که میتوانند زیر و رو میکنند.
اگر «هری پاتر» به «هری پاتر» تبدیل شده، تمامیاش از صدقه سری پرداخت کافی به کاراکترهایش است. دنیاهای به مراتب شگفتانگیزتری هم وجود داشتهاند و دارند و هرساله توسط هالیوود معرفی یا بازمعرفی میشوند، اما چرا فقط دنیای رولینگ به چنین جایگاهی دست پیدا کرد؟ شخصیت، شخصیت و بازهم شخصیت. اولویت داشتن شخصیت به هرچیز دیگری در این فیلمها از عنوان آنها هم مشخص است. همهی داستانهای «هری پاتر» شامل یک موضوع مرکزی بوده است. از سنگ جادو و تالار اسرار گرفته تا جام آتش و چیزهای دیگر، اما همیشه این کاراکترها هستند که ما را بیشتر از این اسمهای باحال، برای فیلمها هیجانزده میکنند. دقیقا به خاطر همین است که اسم فیلم «هری پاتر و سنگ جادو» است؛ همیشه هری (و دوستان و دشمنانش) اول است و داستان در جایگاه دوم قرار میگیرد. بهشخصه همیشه بیشتر از راز و رمز داستان، عاشق دنیایی که این داستان در آن جریان دارد، بودهام. «سنگ جادو» هم به عنوان آغازکنندهی این روند، این کار را به بهترین شکل ممکن انجام میدهد. فیلم سرشار از تصاویر جذابی از سیستم نامهرسانی جغدها، تکشاخهایی که خون نقرهای میریزند، شنل نامرئیکننده، مسابقهی کوییدیچ و خیلی چیزهای ریز و درشت دیگر است. همین خلاقیت در دنیاسازی و مهارت معرفی کاراکترهای دوستداشتنی است که باعث شده بدون استفاده از هیچگونه جلوههای کامپیوتری بزرگی حتی بعد از تمام این مدت جذاب و تازه باقی بماند. چون شاید جلوههای کامپیوتری سال به سال کهنهتر از قبل شوند، اما خلاقیت خالص نه و «هری پاتر و سنگ جادو» شروعی بر مجموعهای ساخته شده براساس خلاقیت خالص است.
حالا که حرف از جلوههای کامپیوتری شد بگذارید بگویم که بزرگترین چیزی که بعد از تماشای دوباره فیلم توی ذوقم زد همین بود. تقریبا ۵۰ درصد فیلم شبیه یک بازی ویدیویی خیلی بد به نظر میرسد. کاراکترهای کامپیوتری که در مسابقهی کوییدیچ روی جاروهایشان سوار هستند واقعا مسخره به نظر میرسند، کیفیت طراحی و انیمیشن سناتوری که در جنگل ممنوعه هری را نجات میدهد دربوداغان است، سگ سه سر هاگرید و ترولی که وارد مدرسه میشود هم آنقدر مضحک هستند که رسما تماشاگر را از فیلم خارج میکنند. خلاصه این فیلم از دقیقهی اول تا آخر مدام به ما یادآور میشود که با فیلمی ساخته شده در اوایل دههی ۲۰۰۰ طرفیم.
یکی از انتقاداتی که همیشه به «سنگ جادو» میشده این است که با فیلم بسیار کودکانهای طرفیم. مثلا پایانبندی فیلم اگرچه شامل مردی است که با برداشتنِ عمامهاش ولدومورت را در پشت سرش فاش میکند، اما درگیری آنها چندان خطرناک و نگرانکننده احساس نمیشود. خیلی زود همهچیز فراموش میشود و دوباره به تالار بزرگ هاگوارتز برمیگردیم. گریفندوریها به لطف سخاوتمندی یا به نظر من جرزنی (!) پروفسور دامبلدور برنده میشوند، حسابی از ضیافت لذت میبرند و همهچیز به خوبی و خوشی تمام میشود. شاید در ده-دوازده سالگی، «سنگ جادو» فیلم ترسناکی بوده باشد، اما حالا دیگر هیچ تعلیق و تنشی وجود ندارد. بهطوری که فکر نمیکنم کسی به جز کودکان و بزرگسالانی با کودک درونِ زنده فیلم را متوجه شوند. مثلا اوج این موضوع را میتوانید در صحنهی مبارزهی هری و ران با ترول و چهرهی احمقانهی او ببینید که شدیدا کارتونی است. یا جایی که بعد از مبارزه شطرنجی بچهها و بیهوش شدن ران، فیلم از زبان هرمیون تمهایش (شجاعت و رفاقت) را مثل کارتونهای هفت صبح خردسالان به زبان میآورد. خلاصه اگر کسی فیلم را به خاطر سرگرمی کودکان رد کند نمیتوان او را درک نکرد و بهشخصه فکر میکنم کاش کلومبوس سعی میکرد تا فیلمی بسازد که از لحاظ کارگردانی در فاصله با دیگر فیلمهای فانتزی کودکانه قرار میگرفت و حداقل این توهم ایجاد میشد که خطر جدیای بچهها را تهدید میکند. از طرف دیگر اما همین حالوهوای کودکانه و بیخطر فیلم است که در طولانیمدت باعث میشود ما بهتر نحوهی تغییر و تحول دنیای اطرافِ هری و دوستانش را احساس کنیم و بهتر ورود آنها از کودکی به نوجوانی، جوانی و بزرگسالی را لمس کنیم و اینطوری وقتی قسمت اول و آخر را با هم مقایسه میکنیم، با تمام وجود متوجه مسیری که این مجموعه طی کرده است میشویم.
«هری پاتر و سنگ جادو» شاید فیلم کاملی نباشد که نیست و شاید جزو محبوبترین قسمتهای این سری قرار نگیرد که نمیگیرد و شاید درگیری خاصی برای کاراکترهای رولینگ نداشته باشد که عرقشان را در بیاورد، اما کارش را آنقدر به خوبی در معرفی این دنیای جدید انجام میدهد که کماکان در ردهی بیست و نهم پرفروشترین فیلمهای تاریخ قرار دارد؛ «سنگ جادو» در زمینهچینی دنیای جادویی رولینگ بهتر از این نمیتواند باشد و دقیقا به خاطر همین فیلم بود که برای دیدن فیلمهای بعدی و پرداخت بیشتر این دنیا سر از پا نمیشناختیم. فیلم اگرچه در این قسمت از یک فانتزی معمولی به چیزی بیشتر تبدیل نمیشود، اما کماکان سرگرمکننده باقی میماند و بهمان یادآور میشود تا وقتی که فیلمتان براساس خلاقیت خالص ساخته شده باشد، کهنگی جلوههای ویژه و بازی نه چندان قوی بازیگران اصلی نمیتوانند روی جذابیت آن تاثیر منفی بگذارند.
آخرین قسمت از سری فیلمهای هری پاتر، در جایی آغاز می شود که هری، رون و هرمیون به دنبال یافتن و نابود کردن سه هورکراکس باقی مانده ی ارباب تاریکی هستند، اشیاء جادویی ای که عمری جاویدان را برای او به ارمغان آورده اند. اما با آشکار شدن یادگاران مرگ، و اطلاع یافتن لرد ولدمورت از هدف هری و دوستانش، نبرد عظیمی آغاز می شود.
ولدمورت قوی تر شده و قدرتش در حال رشد است. در حال حاضر وزارت سحر و جادو و هاگوارتز در کنترل اوست . هری، رون و هرمیون تصمیم گرفته اند کار دامبلدور را به پایان برسانند و بقیه جان پیچ ها را پیدا کنند تا ولدمورت را شکست بدهند. اما برای این سه نفر و بقیهٔ دنیای جادوگری امید کمی باقی مانده است.
هری پاتر در سال ششم هاگوارتز تحصیل میکند. او کتاب معجون سازی دست دومی را پیدا میکند که صاحب قبلی آن شخصی به نام «شاهزادهٔ دورگه» است. هری برای اولین بار کلاسهای خصوصی با دامبلدور دارد که در آنها به مرور و بازبینی خاطرات لرد ولدمورت میپردازند.
هری پاتر در مقطع پنجم دروس هاگوارتز است. وزارت سحر و جادو باور نمیکند که لرد ولدمورت بازگشته است و از این جهت هری پاتر و دامبلدور را تحت فشار می گذارد.
هری پاتر در سال چهارم مدرسه هاگوارتز است که بارتی کراواچ پسر نام او را در جام آتش میاندازد و در نتیجه در مسابقات سه جادوگر شرکت میکند و در آن هم تا بردن در مرحله آخر موفق میشود ولی به گورستانی منتقل شده و موجب بازگشت لرد ولدمورت میشود.
هری سومین سال را در مدرسه هاگوارتز سپری می کند و مشکلات جدیدی در انتظار او هستند. قاتل محکوم، سیریوس بلک از زندان جادوگران گریخته است و اکنون به دنبال هری می آید.
هري پاتر دومين سال تحصيلي اش را در مدرسه جادوگري هاگوارتز شروع مي کند اما يک موجود اسرار آميز در مدرسه در کمين اوست. صداهاي شيطاني از ديوارها بگوش مي رسند و حوادث وحشتناکي در هاگوارتز اتفاق مي افتد.