فیلم «کونگ: جزیره جمجمه» به عنوان یک اثر هیولایی درجه دو و پرهزینه میتوانست محصول بهتری باشد. این فیلم تمام ویژگیها و کلیشههای آثار اینچنینی را دارد، اگرچه سازندگان از صرف هزینه برای جلوههای ویژه دریغ نکردهاند. با این حال «جزیره جمجمه» به عنوان یک فیلم کینگکونگی، چندان موفق از آب درنیامده. این میمون عظیمالجثه و شگفتانگیز که در این جزیره مرجانی استوایی در حال خودنمایی است، شباهتی به کونگهایی که قبلا دیده بودیم ندارد. فقط اسم آن را دارد. غیر از شباهت فیزیکی سطحی، از خصوصیات شخصیتی این هیولای غولپیکر چیز زیادی نمیبینیم. چرا که این هیولای جزیره جمجمه تنها نمادی از نیروی طبیعت است که کاری جز ترکاندن هلیکوپتر و مبارزه با دیگر مخلوقات ندارد. هیولای دیو و دلبر را فراموش کنید! با بلندی بیش از 300 فوت، حدود 10 برابر بزرگتر از برادر کوچکترش در فیلمهای سال 1933/1976/2005 میباشد. تغییری که ایجاد شده تا کونگ را به قد و قوارههای گودزیلا برساند. تهیهکنندگان روی مبارزهی نهایی این دو هیولا در فیلم کینگکونگ علیه گودزیلا محصول سال 2020 حساب باز کردهاند، همان طور که در صحنهی پس از تیتراژ فیلم به آن اشاره کردهاند.
«کونگ: جزیره جمجمه» یک دنباله، پیشدرآمد یا بازسازی نیست. بلکه یک داستان کاملا جدید است که در دنیایی موازی با داستان کونگ پیش میرود و هیچ ارتباطی با فیلمهای قبلی کینگکونگ ندارد. حال این سوال پیش میآید که چرا از شخصیت کونگ برای این داستان کاملا متفاوت بهره برده شده؟ کاملا مشخص است، جذب مخاطب! چرا که نام «کینگکونگ» یک برچسب موفق تجاریست. میلیونها نفر این فیلم را خواهند دید چون نام این افسانهی قدیمی و محبوب را یدک میکشد؛ آیا اگر اسم فیلم هیولای ایکس بود کسی برای تماشای آن به سینما میرفت؟!
«کونگ: جزیره جمجمه» هیچ ربطی به آثار قبلی درباره این کاراکتر ندارد و حاوی داستان جدیدیست. اما کاملا مشخص است که چرا سازندگان فیلم از این افسانه استفاده کردهاند... برای جذب مخاطب! فیلم ارجاعات متعددی به فیلمی چون اینک آخرالزمان دارد و کلکسیونی از بازیگران سرشناس در آن ایفای نقش کردهاند.
بر خلاف فیلم گودزیلا که کارگردان آن «گرت ادواردز»، هیولای فیلمش را نصف مدت زمان فیلم از انظار دور نگه داشت، «کونگ: جزیره جمجمه» پس از مدت کوتاهی شخصیت مرکزی را وارد ماجرا میکند. حین نمایش مقدمهی فیلم دربارهی سقوط تعدادی هلیکوپتر جنگ جهانی دوم در جزیره جمجمه در سال 1944، نمای کوتاهی از کونگ نمایش داده میشود و پس از گذشت بیست دقیقه وارد قصهی اصلی میشود. ماجرا در سال 1973 رخ میدهد و این به فیلم اجازه میدهد تا ارجاعات زیادی به آثاری چون اینک آخرالزمان و کینگکونگ محصول سال 1976 داشته باشد. البته صرف نظر از دورهی زمانی، میتوان فضای حاکم بر فیلم را با پارک ژوراسیک 3 مقایسه کرد.
قصهی فیلم دربارهی گروهی از سربازان و دانشمندان است که در جزیرهی جمجمه گیر افتادهاند چرا که کونگ هلیکوپترهای آنان را نابود کرده. اعضای این گروه را این افراد تشکیل میدهند: فرماندهی ماموریت «بیل راندا (جان گودمن)» و مشاورانش «هیوستون (کوری هاوکینز)» و «سان (تیانگ جینگ)» ، کهنه سرباز ویتنام «پرستون پاکارد (ساموئل ال. جکسون)» ، مسیریاب و مامور سابق بریتانیایی «جیمز کنراد (تام هیدلستون)» ، عکاس ضدجنگ و فمینیست «میسون ویوِر (بری لارسون)» ، و «هنک مارلو (جان سی. ریلی)» که سی سال است در جزیره گیر افتاده.
جلوههای ویژه فوقالعاده هستند به طوری که ضعف فیلمنامه را پوشش دادهاند. تهیهکنندگان چون از سلیقه مخاطب آگاهی دارند تمهید هوشمندانهای پیش گرفتهاند و میدانند کسی انتظار شخصیتهای پرداخت شده و روایت پیچیده از فیلمی کینگکونگی ندارد... «کونگ: جزیره جمجمه» فیلم هیولایی خوبیست که تمام المانهای لازم را دارد، ولی میتوانست بهتر باشد.
برخی از جنبههای افسانه کونگ در این فیلم نیز به چشم میخورد. همانند نسخهی سال 1976، آسمان جزیره با ابرهای فراوان پوشانده شده؛ ساکنانی محلی دارد که البته صحبت نمیکنند (تمهیدی جالب برای رفع مشکل زبان). آن دیوار معروف هم وجود دارد ولی با تعریفی جدید؛ چرا که به نظر نمیرسد چیزی بیشتر از یک مانع برای هیولای غولپیکری باشد که هلیکوپترها را در هوا خرد میکند. دایناسورهای موجود در فیلمهای محصول 1933 و 2005 با هیولاهای دیگری جایگزین شدهاند، چرا که دایناسورهای تیرکس یارای قد علم کردن مقابل این کونگ را ندارند. فیلم سه المان اساسی دارد: کونگ علیه انسان، کونگ علیه حیوانات و کلی فرار و تعقیب و گریز.
جلوههای ویژه فوقالعاده هستند به طوری که ضعف فیلمنامه را پوشش دادهاند. تهیهکنندگان چون از سلیقه مخاطب آگاهی دارند تمهید هوشمندانهای پیش گرفتهاند و میدانند کسی انتظار شخصیتهای پرداخت شده و روایت پیچیده از فیلمی کینگکونگی ندارد. تماشاگران به سینما میروند تا ماجراجویی، هیجان و نبردهای هیولایی را تجربه کنند که هر سهی اینها در این اثر وجود دارند. همان طور که قبلا گفتم «کونگ: جزیره جمجمه» فیلم هیولایی خوبیست که تمام المانهای لازم را دارد. دنیای فیلم، حکم بهشتی رویاییست برای پسربچههای 13 ساله. متاسفانه سازندگان اثر از دادن جنبههای انسانی به کونگ خودداری کردهاند.
نویسندگان در بیان محتوای مد نظر خود ظرافت به خرج ندادهاند و آن را به شکلی سرسری در فیلم گنجاندهاند... «جزیره جمجمه» با وجود پرداخت نهچندان خوب کینگکونگ، فیلمی قابل احترام است. و اگر هدف این فیلم آمادهسازی ذهن مخاطب برای تقابل این هیولای افسانهای با گودزیلا باشد، میتوان آن را یک مقدمهی نسبتا خوب دانست.
این فیلم مانند سنگ محکی برای «جوردن وویت رابرتز» بوده تا خود را نشان دهد و انصافا خوب هم عمل کرده. کاملا در طول ساخت فیلم تمرکز داشته و بازیگران هم تمام تلاش خود را انجام دادهاند. تیم بازیگری فیلم شامل یک بازیگر برنده اسکار، دو نامزد اسکار و دوستپسر سابق «تیلور سویفت» است. انتخاب بازیگران کاملا مناسب به نظر میرسد. فیلمهای مربوط به کینگکونگ همواره دارای تم طرفدار محیط زیست بودهاند (در نسخه 1976 بیشتر از تمام فیلمها) و «کونگ: جزیره جمجمه» هم از این قاعده مستثنا نیست. نویسندگان با این فرض غلط که یک فیلم هیولایی نیازی به ظرافت در بیان محتوا ندارد، تفسیر خود از تاثیر منفی انسان بر دنیای اطراف را به شکلی ناپخته و سرسری در فیلم گنجاندهاند. کمی هم چاشنی ضدجنگ به فیلمنامه افزودهاند اگرچه ارجاعات زیاد به فیلم اینک آخرالزمان پس از گذشت مدتی خستهکننده به چشم میآید. از پوستر فیلم متوجه نکته میشویم؛ دیگر نیازی به گزافهگویی نیست.
اگر بخواهیم دربارهی محصول کمپانی «لجندری» منصفانه نظر دهیم، عملکرد این کمپانی نسبتا خوب بوده و آثار خیلی بدتری در طول تاریخ حول کاراکتر کینگکونگ تولید شده. از دو فیلم ژاپنی که با طراحی هنری خندهدار و بازیگری در لباس میمون تولید شدهاند گرفته تا کارتونهای کودکانهی "خوشبختانه" فراموش شده. در مقایسه با آثار مذکور، «جزیره جمجمه» با وجود پرداخت نهچندان خوب کینگکونگ، فیلمی قابل احترام است. و اگر هدف این فیلم آمادهسازی ذهن مخاطب برای تقابل این هیولای افسانهای با گودزیلا باشد، میتوان آن را یک مقدمهی نسبتا خوب دانست.
منبع:نقد فارسی
فیلم Kong: Skull Island به جای یک فیلم سینمایی واقعی، بیشتر شبیه یک تیزر تبلیغاتی دو ساعته برای معرفی کینگ کونگ جدید سینما است. همراه نقد زومجی باشید.
در دورانی که هالیوود بهطرز گستردهای رو به ریبوت و بازیافت کاراکترها و برندهای قدیمی آورده است و در دورانی که اکثر آنها به دلایل کاملا قابلدرکی یا ناامیدکننده ظاهر میشوند یا با کله به دیوار میخورند، «کونگ: جزیره جمجمه» (Kong: Skull Island) یکی از ریبوتهایی بود که به آن امید داشتم و کم و بیش برایش هیجانزده بودم. اول به خاطر اینکه کینگ کونگ از جمله هیولاهای کارکشتهی سینماست که برخلاف خیلی از کاراکترهای خیالی دیگر جذابیتش را از دست نداده و شخصا دوست داشتم که هالیوود از آن در داستانهای متفاوت دیگری که به انتقال او به شهر و سقوطش از بالای ساختمان امپایر استیت منجر نشود استفاده کند. دلیل دوم این بود که «جزیره جمجمه» حکم دنبالهی غیرمستقیم «گودزیلا»ی گرت ادواردز و دومین قسمت دنیای سینمایی هیولایی استودیوی لجندری را برعهده داشت. چرا که «گودزیلا» (Godzilla) یکی از ریبوتهای کمیابی بود که با پایبندی به هویت و خصوصیات معرفِ پادشاه هیولاها موفق شد به نتیجهای غیرمنتظره دست پیدا کند. هرچه «گودزیلا»ی رولند امریچ غیرژاپنی بود و یک دایناسور غولپیکر را به جای یک گودزیلا به تماشاگرانش قالب کرده بود، «گودزیلا»ی گرت ادواردز تا آنجا که از یک فیلم هالیوودی انتظار میرفت ژاپنی بود و این به یکی از اتفاقات نادر هالیوود منجر شده بود: جایی که یک استودیو متوجه ماهیتِ یک کاراکتر شده بود و سعی کرده بود تا آنها را با پایبندی کامل به آن به تصویر بکشد. خلاصه نتیجهی گودزیلای تمامعیاری شده بود که طرفداران قدیمی این مارمولکِ معصوم را حسابی سر ذوق آورد. پس طبیعتا انتظار میرفت که چنین چیزی دربارهی ریبوتِ جدید کینگ کونگ در دنیای هیولایی آنها هم صدق کند. دلیل آخر تریلرهای اول «جزیره جمجمه» بودند. تریلرهایی که نشان میدادند اینبار تمام داستان در یک جزیره فانتزی خطرناک جریان دارد و فیلم با الهامبرداریهای آشکارش از روی فرم بصری «اینک آخرالزمان» (Apocalypse Now)، شاهکار فرانسیس فورد کاپولا خود را از تمام فیلمهای قبلی کینگ کونگ، مخصوصا نسخهی پیتر جکسون جدا کرده بود و به نظر میرسید این نسخه قرار است داستان سیاهتر و مرگبارتر و واقعگرایانهتری از کینگ کونگ را روایت کند. داستانی که ترکیبی از فیلمهای هیولایی و جنگی است.
کات به حالا که فیلم را تماشا کردهام و باید بگویم «جزیره جمجمه» مثال بارز فیلمی دلسردکننده است. ساختهی جوردن ووگت-رابرتز فیلم کاملا شکستخورده و غیرقابلتحملی نیست. اتفاقا فیلم پتانسیل فوقالعادهای برای بدل شدن به یک تجربهی ماجراجویانهی نفسگیر را داشته است و بعضیوقتها نشان میدهد که اگر کمی پایه بود، میتوانست به یک بیمووی بیگ پروداکشنِ بیمغزِ هیجانانگیز تبدیل شود، اما در نهایت با اثر ناپختهای مواجهایم که به دستاورد بزرگی در بین فیلمهای کینگ کونگ دست پیدا نمیکند و از همه بدتر برخی از ویژگیهای معرفِ شخصیت اصلیاش را هم زیر پا میگذارد. راستش را بخواهید بعد از اتمام این فیلم بیشتر از گذشته خودم را در حال تحسین کاری که گرت ادواردز با «گودزیلا» کرد پیدا کردم. «جزیره جمجمه» چنین فیلمی است. فیلمی که باعث میشود قدر چیزهایی که قبلا دستکم گرفته بودید را بیشتر بدانید. «گودزیلا» دو ویژگی خیلی مهم داشت که کمتر بلاکباستر هالیوودی موفق به دستیابی به آن میشود. اول اینکه طراحی گودزیلا با جثهی چاق و هیکلیاش و صخرههای تیز و خشن پشتش و نفس اتمیاش شدیدا به ریشههای این هیولا وفادار بود و دوم اینکه فیلم شامل سکانسهای تقریبا بیکلام طولانیای میشد که سعی میکرد ابهت و شکوه گودزیلا را به بهترین شکل به نمایش بگذارد و وحشت روبهرو شدن با چنین عظمتی را منتقل کند و البته کاری میکرد تا ترس و هراسِ قرار گرفتن در زیر پای یک هیولای عصبانی و سردرگم را احساس کنیم و در موقعیت آدمهای بینوای فیلم قرار بگیریم. ولی همزمان درگیریهای گودزیلا با آن حشرههای چندشآور را سرگرمکننده و فان به تصویر میکشید.
خلاصه فیلم به ترکیبی از وحشت آخرالزمانی نسخهی اول «گودزیلا» و دیوانهبازیهای جذاب دنبالههای ژاپنی آن فیلم تبدیل شده بود. «جزیره جمجمه» اما نه تنها کینگ کونگی دارد که از لحاظ شخصیتی منحصربهفرد و بهیادماندنی نمیشود، بلکه هیچوقت موفق به بازتاب دادن ترس و اضطراب کاراکتر از گرفتار شدن در یک محیط وحشی و بیرحم نیز نمیشود و صحنههای اکشن هم خیلی کم و فاصلهدار از یکدیگر هستند. نتیجه این شده که «جزیره جمجمه» به جز لحظاتی گذرا، نه از لحاظ داستانگویی اثر منسجمی است و نه از لحاظ یک سرگرمی سینمایی، به اثر مفرحی تبدیل میشود. از آن بلاکباسترهایی است که بعد از اتمام با خودمان فکر میکنیم کاش ساخته نمیشد. چون فیلم در لحظات گذرایی که به کینگ کونگ یا دیگر جانوران و هیولاهای جزیره نمیپردازد، به همان سینمای حوصلهسربر و وراج و بیخلاقیتی تبدیل میشود که پایهایترین اصول داستانگویی را هم زیر پا میگذارد. وقتی میگویم کاش ساخته نمیشد، به خاطر این است که این فیلم هیچ چیز جدیدی برای عرضه دربارهی کینگ کونگ ندارد. او شاید در این نسخه با اختلاف زیادی بزرگترین کینک کونگ سینما باشد، اما از لحاظ شخصیتی بسیار کوچک و کممایه است. «جزیره جمجمه» در یافتن جواب قانعکنندهای برای این سوال که چرا ما باید به تماشای فیلم دیگری از این کاراکتر بنشینیم شکست میخورد.
یکی از خصوصیات معرف کینگ کونگ که او را به هیولای تراژیک و همدردیپذیری تبدیل کرده، دنیای اوست
شخصا یکی از کسانی بودم که به وقوع تمام اتفاقات این فیلم در جزیره و عدم انتقال کونگ به نیویورک خوشحال بودم، اما بعد از این فیلم به اشتباهم پی بردم. یکی از خصوصیات معرف کینگ کونگ که او را به هیولای تراژیک و همدردیپذیری تبدیل کرده، دنیای اوست. وقتی او را از این دنیا خارج کنیم، یکی از مهمترین ویژگیهایش را از او میگیریم (مگر اینکه جای خالی آن را با چیزی به همان اندازه تاثیرگذار پر کنیم). بالاخره الکی سکانس امپایر استیت در فیلمهای کینگ کونگ به یکی از بهیادماندنیترین تصاویر تاریخ سینما تبدیل نشده است. آن سکانس سرشار از یک دنیا حرف و احساس است. آن سکانس شکست انسان در تلاش برای رام کردن طبیعت را به تصویر میکشد. راستش این فیلم هم سعی میکند کینگ کونگ را به استعارهای تازه تبدیل کند. داستان در سال ۱۹۷۳، چند روز قبل از تصمیم آمریکا برای خارج شدن از ویتنام و پایان دادن به این درگیری تاریخی جریان دارد. پس الهامبرداریهای ووگت-رابرتز از روی «اینک آخرالزمان» به بافت بصری و ساندترکش خلاصه نشده و شامل پیامهای ضدجنگ و بررسی جنگ ویتنام هم میشود. درست مثل حملهی آمریکا به ویتنام، کاراکترهای فیلم که در بینشان سربازان جنگ و عکاس خبری هم وجود دارند به جزیره جمجمه وارد میشوند و بدون مقدمه آنجا را بمباران میکنند. کینگ کونگ از تهاجم خارجیها به قلمرویش عصبانی میشود و آنها را نابود میکند و فرماندهی گردان با بازی ساموئل ال. جکسون که از کشته شدن سربازان و همرزمانش عصبانی شده، کمر به قتلِ کینگ کونگ میبندد. کینگ کونگ اینجا نمایندهی ویتنامیهایی است که در مقابل نیروهای آمریکایی از قلمرویشان دفاع میکردند، اما مهاجمان، آنها را به خاطر کشتن سربازانشان سرزنش میکردند. این شروع خوبی برای شخصیتپردازی کینگ کونگ به عنوان هیولایی است که توسط انسانها مورد سوءبرداشت قرار گرفته است. اما «جزیره جمجمه» آنقدر از لحاظ داستانگویی شلخته و درهمبرهم و بیهدف است که نه تنها در پرداخت بحثهای تماتیکش شکست میخورد، بلکه در روایت یک داستان سرراست و ساده هم با سکته مواجه میشود.
یکی از بزرگترین نقطه ضعفهای «گودزیلا» کاراکترهای انسانیاش بودند. کاراکترهایی که آنقدر کلیشهای و کاریکاتورگونه بودند که نمیشد آنها را باور کرد. از مرد دیوانهای که به یک هیولایی بزرگ باور دارد و کسی حرفش را باور نمیکند تا یک متخصص بمب ارتشی که باید خانوادهاش را در میان هرج و مرج نجات دهد. خوشبختانه آنقدر گودزیلا و طراحی ستپیسهای آن فیلم (سکانس سقوط آزاد چتربازان در نزدیکی بدنِ گودزیلا با منورهای قرمز را به یاد بیاورد) قوی بودند که این ضعف به مرحلهی آزاردهندهای نمیرسید. خب، این مشکل نه تنها در «جزیره جمجمه» برطرف نشده، بلکه چند برابر بدتر هم شده است. فیلم محل گردهمایی بازیگران شدیدا کاریزماتیک و توانایی است. از تام هیدلسون و بری لارسن گرفته تا ساموئل ال. جکسون و جان گودمن و جان سی. رایلی. اما تمام استعداد و قابلیتهای این بازیگران توسط کاراکترهای مقواییشان هدر رفته است. به جز یکی-دو صحنه که کاراکتر جان سی. رایلی به عنوان کسی که از زمان جنگ جهانی دوم در این جزیره گرفتار شده بوده با تیکههای باحالش، بامزه ظاهر میشود، تلاش فیلم برای تزریق شوخطبعی به داستان یکی پس از دیگری شکست میخورد. کمدی این فیلم آنقدر ضعیف است که در این زمینه در کنار کمدی بدترین فیلمهای مارول قرار میگیرند
«جزیره جمجمه» در زمینهی شخصیتپردازیهای بد، رکوردشکنی میکند. نه تنها شخصیتهای ساموئل ال. جکسون و جان گودمن از فرط تکراری و عدم نوآوری کاری میکنند تا از تماشای این دو بازیگر خارقالعاده احساس خستگی کنیم، بلکه زوج تام هیدلسون و بری لارسن هم شاید بیاحساسترین و بیانرژیترین زوجی است که این اواخر از سینمای هالیوود دیدهام. این در حالی است که نیم دیگر کاراکترها اصلا به همان تیپهای خشک و خالی هم تبدیل نمیشوند و در واقع چیزی بیشتر از یک سری ابزارهای داستانی نیستند. حالا ما داریم دربارهی فیلمی حرف میزنیم که کاراکترهایش بر روی یک جزیره ماقبلتاریخی پر از موجودات عجیب و غریب و تهدیدبرانگیز سقوط کردهاند. جزیرهای که انسانها در آن در انتهای چرخهی غذایی قرار دارند و فیلم روایتگر بقای آنها در این محیط است. پس طبیعتا اهمیت دادن مخاطب به جان کاراکترها خیلی در هرچه پراسترس کردنِ فضای فیلم حیاتی است. اما خب، با این وضع هیچگونه رشتهی اتصالی بین فیلم و تماشاگر شکل نمیگیرد و مرگ کاراکترها هرچقدر هم ناگهانی و شوکهکننده باشند نمیتوانند مخاطب را در سکانسهای اکشن مجبور به اهمیت دادن به آنها کند.
مشکل بعدی تعداد بالای کاراکترهای اصلی و فرعی است. بله، همیشه در اینجور فیلمها یک سری سیاهیلشکرِ یکبارمصرف داریم که صرفا آنجا هستند تا توسط هیولای داستان کشته شوند. اما تعداد آنها در اینجا آنقدر زیاد است که به ضرر فیلم تمام شده است. کشته شدن آنها در جریان اکشنها یعنی تا وقتی این سیاهیلشگرها وجود دارند، احتمال مرگ کاراکترهای اصلی پایین میآید. چون آنها تا اواخر فیلم هیچوقت بهطور مستقیم در معرض خطر قرار نمیگیرند، بلکه معمولا نظارهگر کشته شدنِ همراهانشان توسط آن خطرات هستند. مشکل بعدی فیلم که از تعداد بالای کاراکترهای اصلی نشئت میگیرد، پراکندگی داستان است. پردهی اول فیلم از این موضوع بیشترین ضربه را خورده است. در این بخش با یک روایت سرراست طرف نیستیم، بلکه فیلم مدام بین مکانها و کاراکترهای مختلف از آمریکا به ویتنام و از ویتنام به تایلند در رفت و آمد است و آنها را با یکی-دوتا خصوصیت شخصیتی و دیالوگ کلیشهای معرفی میکند. دانشمندی که به هر ترتیبی که شده میخواهد به کشف هیولاها بپردازد. فوتوژورنالیستی که عکسهای ضدجنگ میگیرد. ردیابی که میتواند گلیم خودش را از آب بیرون بکشد و یک فرماندهی ارتش که از پایان جنگ ناراحت است. تمام این کارکترها با همین یک جمله توصیف میشوند.
«جزیره جمجمه» آنقدر از لحاظ داستانگویی شلخته و درهمبرهم و بیهدف است که در روایت یک داستان سرراست و ساده هم با سکته مواجه میشود
اما اعصابخردکنترین مشکلِ سناریوی «جزیره جمجمه» وراجی کاراکترها و تمرکز بیش از اندازهی فیلم روی دیالوگهای توضیحی است. بخش قابلتوجهای از پردهی دوم فیلم به توضیحات عناصر مختلف دنیای فیلم توسط کاراکترها خلاصه شده است. از جایی که جان گودمن دربارهی گذشته و کمپانیاش که در حوزهی کشف جانوران غولپیکر فعالیت میکند صحبت میکند گرفته تا جایی که کاراکتر جان سی. رایلی مثل یک معلم تاریخ شروع به توضیح گذشتهی کینگ کونگ، جایگاه او در بین بومیان، تواناییها و دشمنانش که اتفاقا برای فهم بهتر با تصاویری از کینگ کونگ در حال صخرهنوردی و مبارزه تدوین شده است حرف میزند. وقتی «لوگان» (Logan) و «جان ویک ۲» (John Wick 2) را به خاطر داستانگویی تصویری و سپردنِ وظیفهی پر کردن جاهای خالی داستان، شخصیتها و دنیاهایشان به مخاطب ستایش کردم منظورم همین بود. مثلا ما مدتی بعد از اینکه کاراکتر رایلی دربارهی مرگ والدین کینگ کونگ مدیحهسرایی میکند به محل استخوانهای آنها میرسیم و این صحنه به راحتی صحنهی توضیحی قبلی را بیاهمیت میکند. اگر فیلم آن توضیح اولیه را حذف میکرد و اجازه میداد تا خودمان پس از برخورد با گورستانِ والدینِ کینگ کونگ، با یک دو دوتا چهارتای ساده گذشتهی او را پیش خودمان کنار هم بگذاریم، مطمئنا اینطوری تاثیرگذاری آن خیلی بهتر از کوبیدن چندبارهی آن بر سر مخاطب و رفتار با ما همچون یک سری نفهم بود و طبیعتا جلوی کند شدنِ ریتم فیلم از طریق این توضیحات خستهکننده را هم میگرفت.
اما همه قبول داریم که در فیلمهای «گودزیلا» و «کینگ کونگ» کاراکترهای اصلی نه انسانها، بلکه هیولاها بودهاند. پس اگر فیلم در پرداخت هیولاها کارش را به درستی انجام بدهد، نصف بیشتر راه را میرود. مشکل محوری «جزیره جمجمه» این است که برنامهی خاصی برای کینگ کونگ ندارد. کینگ کونگ داستان ندارد. اینجاست که دلیل اصلی شکست این فیلم را پیدا میکنیم. «جزیره جمجمه» با هدف ساخت یک فیلم مستقل ساخته نشده، بلکه بیشتر شبیه یک «مرحله» از پروسهی ساخت دنیای سینمایی لجندری میماند. «جزیره جمجمه» به جای سینما، بیشتر یک جنس یا محصول است. هدف این فیلم فقط در یک جمله خلاصه شده است: با کونگ جدید آشنا شو. قد و قوارهی جدیدش را ارزیابی کن و آمادهی رویایی او با گودزیلا باش. همین و بس. تعجبی هم ندارد که چرا این فیلم اینقدر از لحاظ داستانگویی ناقصالخلقه است. «جزیره جمجمه» در واقع یک تیزر تبلیغاتی دو ساعته است. راستش این نوع داستانگویی شاید در رابطه با گودزیلا جواب بدهد، اما در رابطه با کینگ کونگ نمیدهد. چون اگرچه گودزیلا کارش را به عنوان استعارهای از نابودی ژاپن توسط بمبهای اتمی آغاز کرد، اما در ادامه آرام آرام به یک ابرقهرمان تبدیل شد. ابرقهرمانی که هر چند سال یکبار ظاهر میشود و با هیولاهای غولپیکری که به ژاپن حمله میکردند مبارزه میکرد. به زبان سادهتر گودزیلا به وسیلهی فیلمهای متعددش به کاراکتر بیدر و پیکری تبدیل شده است که تمام کارکردش به ایستادگی علیه هیولاهای شرور خلاصه شده است.
اعصابخردکنترین مشکلِ سناریوی «جزیره جمجمه» وراجی کاراکترها و تمرکز بیش از اندازهی فیلم روی دیالوگهای توضیحی است
اما چنین چیزی دربارهی کونگ صدق نمیکند. کونگ کاراکتر بیدر و پیکری نیست. یا حداقل تاکنون به چنین کاراکتری تبدیل نشده است. کونگ شخصیتی تراژیک و عمیق دارد. او همزمان استعارهای از طبقهی کارگر جامعه، جادوی سینما، شگفتی و وحشت طبیعت و حتی بحثهای تبعیض نژادی سیاهپوستان آمریکایی هم است. کونگ برخلاف گودزیلا یک ابرقهرمان کارتونی نیست. در همهی فیلمهای کینگ کونگ توضیحی دربارهی منشاش داده نمیشود. او یک شگفتی اسرارآمیزِ سربسته است. عدهای به چشم هیولایی غولپیکر به او نگاه میکنند و عدهای متوجه میشوند که او از کسانی که به مهربانی با او رفتار کنند محافظت میکند. کونگ جانوری جادویی، یگانه و شگفتانگیز است که همیشه یکی از خصوصیات معرف شخصیتش مرگش بوده است. او در پایان همهی فیلمهایش بعد از اینکه حسابی توسط گلولههای هواپیماهای جنگی خونین و مالین میشود، از بلندی سقوط میکند و میمیرد. بهترین فیلمهای کونگ به خاطر مرگ کونگ پرطرفدار شدند. چون مرگ او نهایت تراژدی است. جان دادنِ یک شگفتی تمامعیار روی سنگفرشهای نیویورک. کونگ یک کاراکتر شدیدا جدی و احساساتی است و به درد ابرقهرمانی و دنیاهای سینمایی نمیخورد.
وولورینِ «لوگان» را با وولورینهای قبلی فیلمهای «افراد ایکس» مقایسه کنید. مهمترین خصوصیت معرفِ وولورین درد و رنج ریشه دوانده در استخوانهایش و خشونت عریان مبارزههایش است. نکتهای که در «لوگان» وجود داشت و به بهترین نسخهی سینمایی وولورین نیز منجر شد. اگرچه فیلمهای قبلی هم کار راهانداز بودند، اما نمایشدهندهی نهایت پتانسیل شخصیت او هم نبودند. این تمثیل کم و بیش دربارهی کونگِ «جزیره جمجمه» در مقایسه با کونگهای گذشته هم صدق میکند. کاملا مشخص است که ووگت-رابرتز و تیمش عاشق کینگ کونگ هستند. آنها او را در نماهای خیرهکنندهای به تصویر میکشند. از نمای ضدنور کونگ در مقابل قرص نارنجی و سوزان خورشید گرفته تا نگاه معصومانهی کونگ به شفقهای جنوبی. خلاصه هر وقت سروکلهی کونگ پیدا میشود، فیلم ضرباهنگ تپندهتری به خود میگیرد و مشخص است که سازندگان در نبردِ او با انسانها، هوای او را دارند. اما مشکل این است که این نسخه از کینگ کونگ نمیمیرد. او برای مبارزه با گودزیلا و یک عالمههای هیولاهای مختلف دیگر باید زنده بماند. بزرگترین منبع تولید اضطراب و تنش در فیلمهای کینگ کونگ که هیچوقت هم قدیمی نمیشود این است که میدانیم او با وجود تمام زور و بازویش، بالاخره در مقابل اصرار احمقانهی انسانها کم خواهد آورد و جانش را از دست میدهد. اما اینجا کونگ بزرگتر از این حرفهاست که کسی یا چیزی به این راحتی بتواند حریفش شود. همچنین از آنجایی که با یک دنیای سینمایی سروکار داریم، این نسخه از کینگ کونگ دیگر یک جانور اسرارآمیز نیست، بلکه دارای تاریخ و پسزمینهی داستانی است. چیزهایی که از اسرارآمیزی و یگانگی او کاستهاند و او را به یک هیولای معمولی نزول دادهاند.
مسئله این است که کینگ کونگِ این فیلم بین دو لحن در نوسان است. سازندگان هم میخواهند با استفاده از خردهپیرنگِ رابطهی او با دختر زیبای داستان، جنبهی جدی و تراژیک شخصیتِ او را به یاد بیاورند و هم میخواهند از طریق مبارزهی او با استفاده از زنجیری متصل به پرههای موتور یک کشتی، یک کونگ مفرح و ابرقهرمانی ارائه بدهند. اما هر دو را با هم نمیتوان داشت. مثل این میماند که گودزیلا را همزمان به عنوان استعارهی وحشتناکِ بمبهای اتمی و ابرقهرمانی باحال به تصویر بکشید. این دو با هم در تضاد هستند. شخصا فکر میکنم خیلی بهتر میشد اگر سازندگان بیخیال استعارهپردازیهای جنگ ویتنام میشدند و کلا به ارائهی یک سرگرمی بیموویوارِ بیکله بسنده میکردند. چون راستش را بخواهید بهترین لحظات فیلم زمانهایی است که به این سمت متمایل میشود. سکانس حرکت گروه از بین پاهای یک عنکوبت غولپیکر که یکی از پاهایش بهطرز «کانیبال هولوکاست»واری از دهان یکی از کاراکترها وارد میشود و از پشتش بیرون میزند، یکی از آنهاست. در این سکانس با یک درگیری جانانه بین آدمهای روی زمین و این عنکبوت طرفیم که با دوربین اول شخصِ ووگت-رابرتز حسابی ویدیو گیمی میشود. بعدی جایی است که کاراکتر تام هیدلسون ماسک به صورت میزند، قدم به درون گازهای سمی میگذارد و با کاتانا پرندههای ماقبلتاریخی را تکهتکه میکند. بعدی لحظهای است که کونگ رسما پا در کفشِ کریتوس میکند و با زنجیری که منتهی به پرههای موتور کشتی میشود دشمنش را به سمت خود میکشد و یک لحظه به خودتان میآید و میبینید انگار در حال تماشای مسابقهی کشتی کجی-چیزی بین کونگ و دشمنش هستید و فقط یک گزارشگرِ پرهیجان کم دارید! اما اوجش جایی است که کونگ به سبک دائهسو از فیلم «اولدبوی» (Oldboy) یک هشتپای زنده را نوش جان میکند!
در پایان با خودتان میگویید کاش فیلم از سکانسهای بیموویوارِ بیشتری بهره میبرد. «جزیره جمجمه» این پتانسیل را داشته تا به کلبهی وحشتِ فیلمهای هیولایی تبدیل شود. یک فیلم خلاق و خوشگل و بیکله که فقط روی مبارزهی خونبار کاراکترها با یک سری هیولاها و موجودات وحشی تمرکز میکند، اما طبق معمول علاقهی فیلمهای پرخرج هالیوودی به پرحرفی کار دستش داده است. لری فانگ به عنوان مدیر فیلمبرداری فیلم که او را به خاطر کار روی برخی از آثارِ زک اسنایدر مثل «واچمن» (Watchmen)، «سیصد» (300) و «بتمن علیه سوپرمن» (Batman v Superman) میشناسیم کار فوقالعادهای در هرچه زیباتر به تصویر کشیدن صحنههای پرزد و خورد انجام داده است و موسیقی هنری جکمن با الهامبرداری آشکاری از روی استایلِ هنس زیمر کاری کردهاند تا اکشنها حداقل از لحاظ تصویربرداری، صداگذاری و تدوین قابلتماشا باشند. حیف که در مقایسه با «کینگ کونگ» پیتر جکسون، در اینجا کونگ نه تنها در مبارزههای کمتر و کوتاهتری حضور دارد، بلکه به عنوان یک شخصیت رومانتیک هم به پای آن فیلم نمیرسد. بر این اساس فکر میکنم این کونگ پتانسیل این را داشته باشد تا در «گودزیلا علیه کونگ» بدرخشد. فیلمی که احتمالا به جنبهی رومانتیک و انسانی کونگ تکیه نمیکند و بیشتر روی نحوی مبارزهی او با گودزیلا و دیگر هیولاها تمرکز خواهد کرد که از این جهت «جزیره جمجمه» دلگرمکننده است.
در سال 1933 تهیه کننده ای جاه طلب بازیگران و خدمه یک کشتی را متقاعد می کند که برای فیلمبرداری به جزیره جمجمه بروند. در آنجا آنها با کونگ، میمون غول پیکری برخورد می کنند که در همان ابتدا عاشق بازیگر اصلی، آن درو، می شود…
یک شرکت داروسازی کینگ کونگ را در جزیره اش به دام می اندازد و به ژاپن می آورد. اما کینگ کونگ از قفس فرار کرده و با گودزیلایی که به تازگی آزاد شده وارد نبردی سهمگین می شود....
كارگردان هاليوودى، كارل دنم ( آرمسترانگ )، آن دارو ( رى ) نوستارهى جذاب را همراه خود به سفرى اكتشافى به جزيرهاى مرموز و ماقبل تاريخى مىبرد تا كينگ كنگ افسانهاى را بيابد...