در این فیلم «بروس لی» یک استاد هنرهای رزمی مشهور است که در فیلمهای زیادی ایفای نقش می کند. بعد از یک سوء قصد ناموفق برای کشتن او، همه فکر می کنند او به قتل رسیده است، در حالی که او مخفی شده و با هویتی جدید سعی دارد از کسانی که قصد جانش را داشتند انتقام بگیرد …
وقتی بنظر میرسد آخرین وارث باسکرویل نفرین خانوادگی شده و به مشکلاتی مواجه است، تنها شرلوک هلمز تمانایی کشف حقیقت را دارد ...
«چارلى» ( چاپلین )، شیشه بر دوره گرد، با پسربچه اى ( کوگان ) که مادرش او را رها کرده زندگى میکند. پسر بچه، شیشه ى پنجره هاى خانه ها و مغازه هاى مردم را با پرتاب سنگ میشکند و براى ناپدرى خود کار جور میکند.
یک تیم باستان شناس، زمانی که در تلاش برای پی بردن به اسرار یک هِرَم هستند، درمی یابند که گرفتار موجودی ترسناک شده اند...
خانوادهای به عنوان سرایدار به یک هتل در محلی دور افتاده که در تعطیلی زمستانی هست، می روند. در آنجا نیرویی شیطانی روی مرد تاثیر گذاشته و جنون خشونت وی را می گیرد. در حالی که پسرش به خاطر توانایی خاصی که دارد علائمی از اتفاقات وحشتناکی که قبلا در هتل رخ داده را می بیند…
در این قسمت از داستان، ماجراهای «بیلبو باگینز»، «تورین اوآکنشیلد» و گروه دوارف بازگو می شود. آنها همگی با هم متحد می شوند تا سرزمین خود را از اسماگ اژدها پس بگیرند. ارتشی که آنها تشکیل می دهند، ارتشی قدرتمند است اما در مقابل اسماگ هم از نیروهای اهریمنی خود استفاده می کند تا زنان، کودکان و مردان بی دفاع را با جادوی خود سپر بلا کند...
کالیفرنیا. در منطقه اى ساحلى، دسته هاى پرندگان به مردم حمله میکنند…
زمانی که یک کرمچاله (که از نظر تئوری میتوان از طریق آنها در زمان سفر کرد) کشف میشود، دانشمندان در صدد این بر میآیند که با سفر از طریق آن از محدودیتهای سفر انسان در فضا رهایی یابند. در میان مسافران، کوپر (مککانهی) مهندسی است که باید میان دو فرزندش و سفر برای نجات بشریت یکی را برگزیند…
سه دانشجوی فیلم ساز تصمیم می گیرند ، در رابطه با یک اعتقاد خرافی راجع به جادوگر بلیر فیلم بسازند . در این خرافه مردم معتقدند جادوگری در میان چوب ها و در جنگل زندگی می کند
« چارلى » ولگرد کوچولو؛ جان میلیونرى ( مایرز ) را که از نوشخوارى سر از پا نمیشناسد نجات میدهد. مرد میلیونر هم سخت به او محبت میکند؛ اما پس از هشیارى، « چارلى » را بجا نمی آورد و از خود میراند. این ماجرا تکرار مىشود و « چارلى » در این بین به دختر گل فروش نابینایى ( چریل ) دل میبندد...