چند خواهر و برادر که پدر و مادرشان به تعطیلات رفته اند حالا در خانه تنها هستند. یک شب گروهی از موجودات فضایی در کنار منزل آنها فرود می آیند و میخواهند دنیا را تسخیر کنند و…
سال 1910. «هلن» (بانم کارتر) و «مارگارت اشلگل» (تامپسن) با برادرشان، «تيبي» (راس ماگنتي) با خانواده ي «ويلکاکس» آشنا مي شوند. «خانم ويلکاکس» (ردگريو) با «مارگارت» طرح دوستي مي ريزد و هنگام مرگ وصيت مي کند که ملک روستايي هواردز اند به «مارگارت» برسد. اما «هنري ويلکاکس» (هاپکينز) و بچه هايش وصيت نامه را از بين مي برند و پس از چندي «هنري» به «مارگارت» پيشنهاد ازدواج مي دهد.
"آندرا ساچز" روزنامه نگار ساده ای است که به تازگی فارق التحصیل شده است.او به عنوان دستیار دوم "میراندا پرایستلی" مدیر اجرایی بی رحم و جدی یک مجله مد استخدام می شود. رویای "آندرا" تبدیل شدن به یک رونامه نگار ماهر و روبرو شدن با چالش در شغل حرفه اش است .دستیار اول "میراندا" توصیه هایی درباره طرز رفتارش به "میراندا" می کند...
نقاش وراج و همسرش ، که نزديک به 4 دهه مربي موسيقي است، در مراسمي شاد و جذاب با هم ازدواج ميکنند، بعد از مراسم، آکادمي کاتوليک جُرج براي اخراج وي تحت فشار قرار ميگيرد و تنها چند هفته بعد از جشن عروسي آن دو فقير ميشوند و نميتوانند رهن خانه را حفظ کنند و لازمه آپارتمان شيکشان را ترک ميکنند و...
افی ، دینا و لورل سه دختر جوان سیاهپوست هستند که در محله ای فقیر نشین در شیکاگو زندگی می کنند . آنها یک گروه سه نفره موسیقی تشکیل داده اند که افی خواننده اصلی آن و برادر افی آهنگساز و ترانه سرای گروه است . در ادامه آنها تصمیم می گیرند در یک برنامه استعداد یابی در نیویورک شرکت کنند و در آنجا مورد توجه یک تهیه کننده موسیقی به اسم کرتیس تیلور قرار می گیرند . کرتیس هر طور شده دخترها را راضی می کند یک گروه مشتقل تشکیل دهند و همچنین سبک موسیقی خود را به پاپ تغییر دهند ...
اواخر دهه ي ۱۹۸۰. «جوزي ايمز» (ترون) به شهر زادگاهش در در مينه سو تا باز مي گردد و کاري در معادن شهر گير مي آورد. اما پس از چندي متوجه تبعيض جنسي در کار مي شود و از صاحبان معدن شکايت مي کند. ماجراي «جوزي» يک شبه به موضوعي جنجالي و ملي تبديل مي شود.
«دن گالاگر» (داگلاس)، يک وکيل متأهل و خوشبخت نيويورکي است. وقتي همسرش، «بت» (آرچر) و دخترش، «الن» (لاتسن) براي تعطيلات به خار شهر مي روند، او با زني به نام «الکس فارست» (کلوز) رابطه اي شورانگيز برقرار مي کند. براي «دن» اين يک رابطه ي گذراست، اما «الکس» بيش از اين مي خواهد...
«جين کريگ» (هانتر) و «آرون آلتمن» (بروکس) با هم در يک شبکه ي تلويزيوني در واشينگتن کار مي کنند، و «تام گرانيک» (هرت) نيز به عنوان مجري در همان شبکه استخدام مي شود. «جين» ميان اظهار علاقه و دل خوري نسبت به «تام» مردد است و سرانجام، خودش باعث آشنايي «تام» و گزارشگري به نام «جنيفر مک» (چايلز) مي شود. از طرف ديگر «آرون» که به «جين» علاقه مند است، موفقيتي در کار حرفه اي اش کسب نمي کند....
مردي مجرد به نام «چارلز» (گرانت) در يک جشن عروسي «کري» (مک داول) را مي بيند و شيفته ي او مي شود. دو ماه بعد در يک مراسم عروسي ديگر، «کري» نامزد کرده، اما چارلز هم چنان به او علاقمند است. ماه ها بعد چارلز تصميم مي گيرد با يکي از دوستان سابق خود ازدواج کند، اما وقتي بار ديگر کري را مي بيند که همسرش جدا شده، تغيير عقيده مي دهد...
انگلستان، اندکي پس از پايان جنگ جهاني دوم. يک ديپلمات سابق امريکايي به نام «لوييس» (ريو)، عمارت بزرگ «لرد دارلينگتن» فقيد را مي خرد که آقاي «استيونز» (هاپکينز) پير، سرپيشخدمت آن است. او به «استيونز» مرخصي مي دهد تا به ديدن «خانم کنتن» (تامپسن)، مستخدمه ي قديمي اين عمارت برود و از او بخواهد سر کار قبلي خود برگردد...