پس از سقوط يک هواپيما در جنگلي در افريقا، پسري به نام «جرج» در ميان قبيله ي بوکووو گم مي شود تا اين که ميمون سخن گوي انسان نمايي به نام «ايپ» (کليز) او را نجات مي دهد و بزرگش مي کند. «جرج» (فريزر) تبديل به مردي قوي و سرزنده و خوش قلب مي شود. مدتي بعد «جرج» با «اورسلا استن هوپ» (مان) زني که از سن فرانسيسکو به بوکووو آمده و گم شده آشنا مي شود.
«آکيم» (مورفي)، شاهزاده ي افريقايي به دختري که پدرش برايش در نظر گرفته، علاقه اي ندارد و همراه دوستش، «سمي» (هال) به امريکا مي رود. او در آن جا شيفته ي دختري به نام «ليزا»(هدلي)مي شود و به اتفاق سمي،با هويت بدلي، نزد پدر اليزا شروع به کار مي کند.
«زليگ» (آلن) چهره ي جنجال برانگيز دوره ي بحران اقتصادي آمريکاست که قابليتش براي همسان شدن با هر کسي که در جوارش قرار مي گيرد، دنيا را مبهوت مي کند. قابليتي که ناشي از ميل او به پذيرفته شدن در جامعه است، ميل به حل شدن در ميان جمع، ميلي که باعث مي شود او مثل آفتاب پرست تغيير ظاهر دهد...