کرت به همراه دوست جدیدش لنا و پسر کوچکش کرت به جایی نقل می کند که حضانت را با مادرش تقسیم می کند. خانواده در هم آمیخته به سرعت به وضعیت جدید عادت می کنند، تا اینکه فاجعه همه چیز را تغییر می دهد...
مدیر مدرسه هوپفل در یک روستای کوچک به قتل میرسد. پلیس محلی، فرانتس ایبرهوفر، به قتل مشکوک است. او از این فرصت برای رسیدگی به یک پرونده قتل واقعی خوشحال است...
در دههی ۱۸۴۰، خانوادهی برجستهی بودنبروک در شهر تجاری لوبک زندگی میکنند. پدر خانواده، کنسول ژان بودنبروک، از فرزندانش (توماس، کریستیان و تونی) انتظار دارد که در صورت لزوم، خوشبختی خود را فدای موفقیت شرکت خانوادگی کنند. این حقیقت تلخ اولین بار توسط دخترش تونی درک میشود.
"گابریل انگل" قاتلی سریالی که مدتها تحت تعقیب بود در یک عملیات بزرگ پلیسی دستگیر می شود."مایکل مارتینز" به شهری بزرگ سفر می کند تا از او بازجویی کند.او درگیر یک پرونده قتل وحشیانه بوده و امیدوار است با گرفتن اعتراف از "انگل" پرونده را ببندد.برخورد این دو مرد با یکدیگر اعتقادات "مایکل" را تغییر داده و او را تبدیل به تهدید خطرناک می کند...
کارآگاه سابق، برنر، میخواهد خودش را از دردسر دور نگه دارد، اما چندین پرونده قتل و دوستدختر سابقش، کلارا، سرانجام او را درگیر میکنند. اما تصمیمگیری یکی از نقاط قوت او نیست.