گروهی از افراد بسیار متفاوت که در سال 1975 در کمونی به نام "همراه" زندگی می کردند. اکنون سال 1999 است و این اجتماع به کوچکترین اجتماع جهان تبدیل شده است. این کمون تنها از دو نفر - گوران و کلارسه - تشکیل شده است...
مارکو جیمزسون تنها خواسته اش این است که شهروندی دانمارک را دریافت کند. او مانند یک نوجوان معمولی به مدرسه می رود. یک روز مارکو با جسد یک مرد روبرو می شود و از آن جایی که از وسعت کار های خلاف عموی خود آگاهی دارد، تصمیم می گیرد از محل فرار کند. او به زودی متوجه می شود که علاوه بر خانواده اش، فردی دیگر نیز می خواهد او را درباره ی این ماجرا ساکت نگه دارد...
یک تیم فوتبال پسر قدیمی دانمارکی/50+ در حال حرکت با اتوبوس به سمت شمال سوئد هستند که Vagn را در پمپ بنزین فراموش می کنند. او سعی میکند به پیادهروی با مشکل برخورد کند. یک تبهکار جوان به او سواری می دهد که به یک سفر جاده ای تبدیل می شود.
در آینده ی نزدیک ، ذخایر نفتی ته کشیده است و اروپا به مجموعه ای از تونل های زیرزمینی متوسل شده است و راجر در حالی که این در تونل ها رفت و آمد می کند صداهایی می شنود و …
"ایزابت" همسر بددهن و الکلی خود "رولف" را ترک کرده،چمدانش را بسته،و به همراه فرزندان خود به خانه برادرش "گوران" می رود.او در شهرکی زندگی می کند که سن مردم آن بین 25 تا 35 سال است.اتفاقاتی که در این شهر به وقوع می پیوندد نه تنها بر روی اعضای خانواده بلکه بر روی دیگران نیز تاثیر می گذارد...
استان این فیلم بر اساس رویدادهای واقعی میباشد و دربارهی دزدی از بانک و گروگانگیری در شهر استکهلم است که به عنوان سندرم استکهلم نام گرفته است. در اوایل دههی هفتاد میلادی لارس نایتسروم که یک فرد سابقهدار است بعد از حمله به یک بانک در شهر استکهلم و گروگان گرفتن تعدادی از کارکنان بانک درخواست آزادی همکار قدیمیاش را که در زندان است میکند و…