ماچیک از پدرش برای رفتن به یک قرار ملاقات پول میخواهد. پدرش که ثروت خود را از راههای پرماجرا به دست آورده، انتظارات بالایی دارد و قصد دارد ببیند که آیا پسرش جسارت و میل به خطر کردن را از او به ارث برده است یا نه.
هنگامی که یک پمپ بنزین منفجر می شود، یک سرباز پلیس کشته می شود ، افسر ارشد پلیس، گبلز را از واحد قتل به پرونده منصوب می کند. تحقیقات او را به دنبال جنایتکاری از گروه پرشینگ هدایت می کند...
اولا باید به ایرلند برود تا جسد پدرش را پس از مرگ او در یک کارگاه ساختمانی به لهستان بازگرداند. اما مهم نیست که پدرش میخواهد بداند آیا برای ماشینی که قول داده بود پول پسانداز کرده است یا خیر. اولا که با بوروکراسی خارجی به روش هوشمندانهاش برخورد میکند، میآموزد که بزرگترین آرزویش ماشین نبود، بلکه شناخت پدرش بود...
در روزهای خوش گذشته،"فرانتس مورر" و دیگر همکارانش در پلیس مخفی مانند شاهان زندگی می کردند.اما اکنون آنها مجبور هستند با محیط جدید کنار آمده و تمام قدرتهای خود را از دست داده اند.برخی مانند او مانند پلیسهای عادی با قاچاقچیان مواد مخدر مبارزه می کنند اما او به زودی متوجه حقیقت دیگری می شود...