یک جوان ثروتمند توسط یک تشکیلات مرموز ربوده شده و مجبور میشود در مبارزات زیرزمینی خشن با مشتهای خالی شرکت کند؛ نبردهایی که فقط با مرگ یکی از رقبا به پایان میرسند.
یک نویسنده به خاطر یک اقدام دیوانهوار و غیرمنتظره به زندان میافتد، جایی که با چند زندانی جوان آشنا میشود. پس از آزادی، این نویسنده و زنان دیگر دوستیشان را حفظ میکنند، پیوندی اصیل که هیچکس دیگری قادر به درکش نخواهد بود.
با شروع شدن فصل تابستان، دو پسر جوان به نام های والریو و کریستین بر حسب اتفاق با یکدیگر روبرو می شوند و با رابطه دوستی که بین آنها شکل می گیرد، زندگی هردوی آنها تغییر می یابد و…
جک نوجوان با این حقیقت دست و پنجه نرم می کند که برادر کوچکترش به سندروم داون مبتلا است و سعی می کند وجود او را پنهان کند تا مجبور نباشد با رفتارهای عجیب خود کنار بیاید...
سه سال بعد، آنتونیو و لوکا دوباره همدیگر را میبینند. آنتونیو که یک شیرینیپز موفق شده، هنوز هم عاشق لوکا است، اما لوکا اکنون با تانکرادی نامزد کرده است. آنتونیو مطمئن است که سرنوشت آنها را دوباره به هم رسانده تا به یکدیگر کمک کنند.