گروهی از مردم در یک ماموریت بشردوستانه به منطقه ای دورافتاده از ترانسیلوانیا می رسند تا به ساکنان کالاهای مختلف ارائه دهند. جدا از چند دعوا و درگیری بین اعضای گروه، به نظر همه چیز برای ماریا و دن خوب پیش می رود. اما به زودی پس از آن که آنها به یک فرد محلی سرگردان برخورد می کنند و سعی می کنند به او کمک کنند، همه چیز خراب می شود...
در یک شب سرد،"باربو" با سرعت پنجاه کیلومتر بر ساعت در خیابانی رانندگی کرده و با یک کودک برخورد می کند.کودک بلافاصله پس از حادثه جان خود را از دست می دهد.مجازات حبسی بین سه تا پانزده سال انتظار او را می کشد.در این زمان مادرش "کورنلیا" وارد ماجرا می شود و...
یک افسر بازنشسته ارتش در دوران انتقال رومانی از حکومت کمونیستی به دموکراسی زندگی میکند. او پسرش را از دست داده، همسرش بیمار است و دخترش قصد دارد با شوهرش به آمریکا برود. او با فلو ، پدر شوهر دخترش، که یک مرد مدرن و پویا است، درگیر میشود...
فلیسیا انتظار دارد خواهرش او را به فرودگاه برساند تا به آمستردام برود. خواهرش ناامید میشود و زنجیرهای از مشکلات پیچیده را به وجود میآورد که باعث میشود فلیسیا با مادر خود، که بسیار محافظ و در عین حال فرد خوبی است، در فرودگاه منتظر بماند...
یک مرد خانواده وقتی دوباره با دو دوست دبیرستانی خود ملاقات می کند، با شکوه ترین سفرها و گریزهای جنسی روزهای گذشته به یاد آنها می افتند و تصمیم می گیرند همه چیز را در یک شب بازسازی کنند...
یک سرباز شبهنظامی از روی اشتیاق، جوخه خود را رها میکند و تصمیم میگیرد برای آرمان انقلاب بجنگد. ستوان او و بقیه گروه در شب آشفته ۲۲-۲۳ دسامبر ۱۹۸۹ به دنبال او میگردند.
آقای "لازارسکوی" 63 ساله احساس بیماری می کند و آمبولانس خبر می کند.وقتی آمبولانس می رسد پزشکان تصمیم می گیرند او را به بیمارستان بفرستند.اما آنها مدام بیمارستان را عوض می کنند.وقتی شب از راه می رسد و آنها نمی توانند بیمارستانی برای او پیدا کنند مرگ کم کم به سراغ او می آید...
ولیکانو خود را فردی کامل می داند. او پول دارد، یک ویلای جدید، با یک زن جوانتر ازدواج کرده و از ازدواج قبلی یک پسر دارد. قبل از تعطیلات، او باید همه چیز را مرتب کند، اما همه چیز شروع به پیچیده شدن می کند...