روزنامه نگاری که به رابطه داشتن با دیگران اعتیاد دارد، زمانی که به دنبال یک زن خیابانی تحصیل کرده در استنفورد می رود خود را وارد دنیایی خطرناک میکند...
«سم» که یک تاجر است، بعد از مرگ پدرش برای شرکت در مراسم تشییع جنازه به شهر مادری اش می رود. او بعد از مدتی اقامت در آنجا می فهمد که خواهری دارد که هیچ موقع از وجودش اطلاع نداشته است...
داستان دکتر ویلیام مسترز (با بازی مایکل شین) و ویرجینیا جانسون (با بازی لیزی کاپلن) را روایت میکند که دو پژوهشگر پیشگام در زمینه جنسیتشناسی انسان در دانشگاه واشنگتن در سنت لوئیس، میزوری بودند.
داستان گروهی از افراد است که برای جشن عروسی ای به یک جزیره کوچک و سرسبز با کشتی تفریحی قدم می گذارند. با گذشت زمان بعضی از این افراد به صورت وحشیانه ای به قتل می رسند. البته این جزیره در چند سال پیش نبز شاهد قتل عام گروهی انسان بی گناه بوده است و با اینکه ادعا شده بود قاتل پیدا شده و به قتل رسیده ، با گذر داستان به حضور دوباره آن فرد در جزیره و اتفاقات عجیب دیگری مشکوک می شویم…
کارآگاه نیک برکات فکر می کرد که برای کار در دایره ی جناییِ پورتلند آمادست , تا اینکه شروع به دیدن چیزهایی کرد که توضیحی براشون نداشت . و بعد از ملاقات با آخرین بازمانده ی خانوادش , نیک به رازی که در پس این وقایع هست پی می بره . نیک مثل بقیه ی آدمها نیست , اون از نوادگانِ نسلی از شکارچی هاست که به اسم “گریم” شناخته می شن. کسانی که مسوول جلوگیری از تکثیر موجوداتِ ماورالطبیعه هستن. و این گونست که داستانِ نیک آغاز می شه , در حالی که در ابتدا نسبت به این جریان بی میله ولی در حالی که مشغول کار بر روی پرونده های جنایی به همراهِ همکارش هست به جریاناتی بر می خوره که باعث می شه با دنیای این موجوداتِ انسان نما ارتباط برقرار کنه...