یک دانشمند دیرینهشناس که اعتبار خود را از دست داده است، در سفر به یک منطقه دورافتاده، کشفی میکند که باور غالب بر برتری انسان را به چالش میکشد و دیدگاه ما را نسبت به جایگاه انسان در جهان تغییر میدهد.
بر اساس کتاب "خرگوش مخملی" اثر مارجری ویلیامز ، داستان پسری به نام ویلیام که برای کریسمس یک خرگوش مخملی جدید دریافت می کند. خرگوش مخملی خیلی زود به بهترین دوست ویلیام تبدیل می شود و با هم دنیایی از جادو را کشف می کنند. عشق بی قید و شرط ویلیام به خرگوش مخملی باعث می شود که خرگوش به یک خرگوش واقعی تبدیل شود...
. جنی، یک مادر مجرد که پس از ترک شوهرش دو دختر را بزرگ میکند، توسط مادرش، مری، کمک میشود. اما جنی پس از اینکه مری دچار مشکلات پزشکی متعددی میشود، برای گذران زندگی با مشکل مواجه میشود...
زمانی که پیتر پن، سرکردهٔ بچههای گمشده، در سفر به لندن سایهاش را از دست میدهد، وندیِ مصمم به او کمک میکند تا سایهاش را به جای خودش برگرداند. در عوض، وندی به سرزمین رویایی ناورو دعوت میشود.
جان خانوادهاش را به یک شهر روستایی نقل مکان میکند، با همسایه مرموزش تامی که رازهای تاریکی را پنهان میکند، دوست میشود. علاقه جان به تامی با مشکوک شدن همسرش فیونا بیشتر میشود و این امر منجر به افشای خطرناک حقایق پنهان و خشم سرکوبشدهاش میشود.
این داستان به دنبال سوء استفاده های لیزا، یک تصویرگر مشتاق تکانشی و آزاده است که سوالاتش در مورد آینده دخترش او را در شب بیدار نگه می دارد، و دنی روزنامه نگار مضطرب اجتماعی و در عین حال با استعداد. این زوج هیچ رازی ندارند، به جز احساساتشان نسبت به یکدیگر، و در حالی که دنیا خواب است، شبهای طولانی خود را با هم صحبت میکنند، علیرغم اینکه هرگز ملاقات نکردهاند.