در پاریس، دو دختر به نامهای آنی و پاسکال در یک کلوپ شبانه، دو پسر را تعقیب میکنند. آنها مسموم میشوند و بیهوش شده، سپس در انبار یک قایق به خود میآیند.
مردی که ده سال پیش در حملهی یک قبیلهی آدمخوار، یکی از دستهای خود و تمام خانوادهاش را از دست داده بود، اکنون بازمیگردد تا دخترش را که در آن زمان نوجوان بود، پیدا کند. اما با صحنهای غیرمنتظره روبهرو میشود؛ دخترش بزرگ شده و به زنی بلوند و زیبا تبدیل شده که اکنون ملکهی همان قبیلهی آدمخوار است.