در شیفت شب، یک آمبولانس اورژانس با یک تیم سه نفره، یک پزشک، یک امدادگر و یک راننده به آپارتمان یک پیرمرد فراخوانده می شود. این رویداد زندگی آنها را برای همیشه تغییر می دهد ...
۱۵ سال بعد از زندگی در اسپانیا، لویزا به رومانی برمیگردد و متوجه میشود دختر رها شدهاش اکنون یک فراری معتاد به مواد مخدر است که فرزندی در پرورشگاه دارد. او یک آخر هفته فرصت دارد تا دخترش را نجات دهد و جبران مافات کند.
وقتی کشاورز "آیمه پیگرنه" همسرش را از دست میدهد، غم و اندوه او را کاملاً فرا نمیگیرد، بلکه از حجم عظیم کاری که ناگهان روی شانههایش میافتد، غرق میشود. در جست و جوی یک همسر جدید، او به رومانی می رود و در آنجا با النا آشنا می شود...