«جک لوکاس» (بريجز) گوينده ي يک برنامه ي راديويي پس از آن که مي فهمد يکي از شنوندگان برنامه اش تحت تأثير حرف هاي او آدم کشته، کارش را رها مي کند و الکلي مي شود. شبي که «جک» قصد خودکشي دارد، مرد بي خانماني به نام «پري» (ويليامز) که قبلا استاد دانشگاه بوده، نجاتش مي دهد و مي گويد که مأموريت دارد «جام مقدس» را پيدا کند.
آرتور ثروت خود را برای ماندن با لیندا از دست می دهد، درست زمانی که آن دو در حال آماده شدن برای فرزندخواندگی بودند. همانطور که ازدواج آنها با مشکل مواجه می شود، آرتور در نظر دارد راهی برای پس گرفتن پول خود پیدا کند، اما ابتدا باید هوشیار شود و یک شغل واقعی پیدا کند....
آمار نشان می دهد که تعداد داوطلبان ورود به دانشکده های پلیس بسیار کم شده است. به همین دلیل شهردار جدید تصمیم می گیرد تا به کسانی که به دلیل جرم های کوچک دستگیر می شوند، فرصتی بدهد تا به جای گذراندن دوره ی محکومیت شان، وارد دانشکده پلیس بشوند...
آرتور مردی شاد و خوش گذران است که هیچ هدف خاصی در زندگی ندارد. او برای بدست آوردن سهم ارثی عظیم، باید با دختری بنام سوزان ازدواج کند، اما هیچ علاقه ای به این دختر ندارد...
بینگو لانگ، یک پرتاب کننده توپ فوق العاده که از رفتار های رییس گونه ی رهبر تیمش با وی خسته شده است، به همراه گروهش به تفریح و سفر به شهر های کوچک میدوست در دهه 1930 میپردازد...