در طول جنگ جهانی دوم، یک پسر یهودی ماه ها در خانه ای ویران شده در گتوی ورشو به حال خود رها می شود، جایی که او باید تمام ترفندهای بقا را در شرایطی که دائماً تهدید کننده زندگی است، یاد بگیرد.
اوايل قرن بيستم. «کارن دينسن» (اسرتيپ) که از محدوديت هاي اجتماعي به تنگ آمده، با «بارون برور بليکس» (براندائر) ازدواج مي کند. اين دو قرار است دانمار را به مقصد يک مزرعه ي دام پروري در آفريقاي شرقي ترک کنند. چندي بعد در راه سفر به نايروبي و ملحق شدن به «بارون»، «کارن» با ماجراجويي انگليسي به نام «دنيس فينچ هاتن» (ردفورد) آشنا مي شود...
سال 1984. در شهر «ايراستريپ يک» که قبلا لندن بوده و اکنون پايتخت يکي از سه ابر قدرت جهان يعني «اوشينا»ست، «وينستن اسميت» (هرت) پس از شکنجه هاي شديد جسماني و رواني سرانجام مي آموزد که تنها به «برادر بزرگ» عشق بورزد...
چهار پسر که به همراه مادر خود در تعطیلات به سر میبرند اجازه پیدا می کنند به همراه قایق خود به نزدیکترین جزیره رفته و کمپی برای خود برپا کنند . آنها به سرعت متوجه میشوند که جزیره تحت کنترل دو دختر است و ...
وقتی هارپر و دخترش قانون را به دست خودشان میگیرند، فکر میکنند دست بالا را دارند. اما نقشههایشان زمانی که راننده مستی را که شوهر هارپر را کشته میدزدند، و او آنطور که به نظر میرسد نیست، رنگ تیره به خود میگیرد.