آپوروا، جوانی که توانایی عجیبی در کنترل پلک زدن دارد، در بنگلور زندگی میکند و رازی بزرگ را از مادرش پنهان میکند. اما زمانی که یک پیرمرد به او خبر میدهد که پدرش زنده است، زندگی آرام او به هم میریزد و توانایی ویژهاش به یک مشکل بزرگ تبدیل میشود.
سال 2009، دهرانی یک جوان روفی است که برای امرار معاش زغال سنگ می دزد و با مادربزرگش در ویرلاپالی زندگی می کند. او بیشتر وقت خود را با بهترین دوستانش سیدهام "سوری" سوریم و ونلا می گذراند. دارانی از دوران کودکی ونلا را دوست داشته ، اما بعداً متوجه می شود که سوری و ونلا عاشق یکدیگر هستند، جایی که او عشق خود را قربانی می کند و تصمیم می گیرد که ...