سیمون یک دروغگوی اجباری است. خانواده و همکارانش مداخله ای را سازماندهی می کنند اما به درگیری تبدیل می شود و سایمون همه چیز را انکار می کند. روز بعد، او در واقعیتی از خواب بیدار می شود که در آن همه دروغ های او اکنون به واقعیت ثابت شده اند.
در اواخر دهه شصت میلادی، زنی در کانادا برندهی بختآزمایی بزرگی میشود و جایزهای به شکل تمبر دریافت میکند. او با این جایزه قصد دارد زندگی خود را متحول کند، اما برگزاری جشن برای چسباندن تمبرها و حسادت همسایگان، نشان از تغییرات اجتماعی و روانی آن دوران دارد.