داستان فیلم حول محور خانواده کوئین و دلوکا میچرخد که دهههاست در همسایگی یکدیگر و در سایه ورزشگاه هایمارک - خانه تیم محبوبشان، بوفالو بیلز - زندگی میکنند.
آنیا، دختر یک سورتمهسوار حرفهای، در آخرین مسابقه پدرش شرکت میکند. پس از آسیب دیدن سگ پیشرویش، با همکاری سگ دیگری و با وجود رقابت شدید، تلاش میکند تا به پیروزی برسد.
انجی با قطار معمولیاش به زادگاهش در سال 2011 سفر میکند و با خود جوانترش روبرو میشود. با کمک خود گذشته، انجی لذت کریسمس و اهمیت خانواده و دوستان را دوباره کشف میکند...
کلویی برای یافتن ایدههای جدید برای کار، با دوستان دوران کالج خود به ایسلند سفر میکند. در این سفر، نامزد سابق او که عضو گروه بود، بدون دعوت ظاهر میشود و این امر باعث ایجاد تنش و کشش بین آنها میشود.