وقتی پدر یک خانواده نمیتواند سه دختر خود را راضی به ازدواج کند ۳ مرد را استخدام میکند تا به دختران خود بفهماند که این مردان اماده ازدواج و شایسته آنها هستند ولی…
آخیل، جوانی بازنده و ناموفق، از مرگ پدر ثروتمند خود که یک تاجر الماس بود، باخبر میشود. اما زمانی که برای دریافت ارثیه خود به سراغ پدرش میرود، متوجه میشود که تمام ثروت او به یک سگ به ارث رسیده است!
راهول برای برآورده کردن آخرین آرزوی پدربزرگش به روستای کوچکی در هند می رود: تا خاکستر او را در آب مقدس رودخانه آنجا بریزد. او در مسیرش با زنی آشنا می شود و یک سری اتفاقات غیر منتظره برای آن ها رخ می دهد...
یک زن که حافظهاش را از دست داده است، میترسد که یک روز گمشده در زندگیاش او را به یک جنایت مرتبط کند و تلاش میکند تا ردپای خود را بین شامگاه شنبه و صبح دوشنبه دنبال کند.