سارا به عنوان دستیار در ستاد ارتش در پراگ کار میکند. او زنی جذاب است که مردان جوان دور و برش را گرفتهاند، اما شریک زندگی ندارد. وقتی او با مارتینِ دلربا و جذاب آشنا میشود، بالاخره عشق زندگیاش را تجربه میکند.
میکی چرناک، پسری اهل تلگارت، به ریاست باندهای مافیایی رسید و فردی محترم در این عرصه گشت. اما این جایگاه برای چرناک کافی نبود؛ او رویای حکمرانی بر تمامی اسلواکی و تبدیل شدن به بزرگترین رئیس مافیا را در سر میپروراند. با این وجود، مسیر صعود او به قدرت، مسیری پر از خیانت و جسدهای قربانیان بود. نکتهای که چرناک از آن غافل ماند، دست کم گرفتن نیرومندترین شبکه مافیایی تاریخ اسلواکی، یعنی سیاستمداران و سازمان اطلاعات مخفی آنها بود.
میکی، یک کارگر سابق جنگل، پس از فروپاشی کمونیسم در اسلواکی، با استفاده از فرصتهای ایجاد شده، به دنیای مافیای این کشور وارد میشود و به تدریج به یکی از بزرگترین و قدرتمندترین افراد آن تبدیل میشود.
ماریا ترزیای جوان زندگی خود را به روشنی پیش روی خود میبیند: او با فرانتس استفان لورن ازدواج خواهد کرد و با او خانوادهای بزرگ تشکیل خواهد داد. حتی اگر فرانتس استفان از شانس خود کاملاً مطمئن نباشد و پدرش، امپراتور چارلز ششم، و مشاور قدرتمندش، شاهزاده اوژن ساووی، نقشههای کاملاً متفاوتی برای آنها بکشند، کاملاً به نظر میرسد که این دوشس جوان باید شادی خود را فدای آرمان کشور کند.