داستان زندگی مردی است که با همسر و سه فرزند خود زندگی میکند. او ناگهان یک روز که از از خواب بلند میشود و متوجه می شود که یک پیرمرد شده و اکنون در سال ۲۰۹۲ زندگی می کند. او آخرین انسانیست که دچار پیری شده و در تمام دنیا به او توجه خاصی دارند. هر چند در ابتدا به نظر میرسد او درک درستی از اطرافش ندارد اما خبرنگار جوانی به ملاقات او می آید و از او می خواهد داستان زندگی اش را تعریف کند...
رابطه دوستانه عجیب و فوق العاده ای مابین یک تاجر و پسری مبتلا به سندرم داون شکل میگیرد. در ابتدا "هری" که فروشنده ای مشغول است اما زندگی اجتماعی مزخرفی دارد در تلاش است که پسر را از خود دور کند اما هرچه میگذرد و او را بیشتر میشناسد رابطه ی بهتری با او برقرار میکند.
همه «توما»ی جوان (گوده) را «توتو» صدا می زنند. «توتو» معتقد است که به هنگام تولد با پسر همسایه، «آلفرد» ـ که در همان روز و در همان بیمارستان به دنیا آمده ـ عوض شده است و تمام اتفاقات ناخوش آیند زندگی اش ـ از جمله علاقه اش به خواهرش، «آلیس» (بلانک) و مرگ ناگهانی پدرش ـ از همین اشتباه سرچشمه گرفته اند.