داستان زندگی مردی است که با همسر و سه فرزند خود زندگی میکند. او ناگهان یک روز که از از خواب بلند میشود و متوجه می شود که یک پیرمرد شده و اکنون در سال ۲۰۹۲ زندگی می کند. او آخرین انسانیست که دچار پیری شده و در تمام دنیا به او توجه خاصی دارند. هر چند در ابتدا به نظر میرسد او درک درستی از اطرافش ندارد اما خبرنگار جوانی به ملاقات او می آید و از او می خواهد داستان زندگی اش را تعریف کند...
فیلم مستر نوبادی به کارگردانی ژاکو وون دورمال ساخته شده فک کنم اولین فیلمی بود که ازش دیدم . از تیم بازیگری فیلم اگه بخوام بگم میشه به جرد لتو . سارا پولی و دایان کروگر اشاره کرد که بنظر سه تا بازیگر توانا انتخاب شدن. نور پردازی فیلمبرداری و تدوین فیلم فوق العادس و سکانس هایی که یه اثر پروانه ای شکل میگیره خیلی خلاقانه درست شده و فلش بک هایی که اول فیلم میبینین تقریبا میتونه خیلی از جاهای فیلم رو همون اول کار توضیح بده بدون اینک هیجان برای بیننده کم بشه.
???? برداشت اول
در سکانس های ابتدای فیلم چند تا صحنه میبینیم مثل غرق شدن با ماشین و انفجار فضاپیما شلیک توی وان که بنظر میاد همه اینا خبر از اینده شخصیت اصلی نمو میده بعد از مدتی یه بچه تازه بدنیا اومده رو میبینیم که داره درباره چگونگی بدنیا اومدن و بوسه فرشته توضیح میده .. یه فلسفه ای هستش که میگه هر ادمی قبل اینکه بدنیا بیاد همه چی رو میدونه و با بدنیا اومدنش فراموش میکنه که دقیقا اینجا فرشته وقتی یادش رفت بوسه به نیمو بزنه نیمو تو زندگیش دچار قدرتی شده بود که تمام اینده رو خبر داشت . توی کوچه با برخوردش به سه تا دختر بچه تونست اینده خودش رو با هر سه بچه تجزیه کنه .
اینده ای که با آنا داشت یه آینده شاد و خوشبخت ولی همراه با پستی بلندی بود
اینده ای که با آلیس داشت بد بود چون یه عشق یه طرفه بود الیس در واقع همیشه عاشق استفان بود
اینده ای که با جین داشت هم بد بود چون باز یه عشق یه طرفه از سوی جین بود و نیمو هیچ علاقه ای به اون نداشت
برای همین در اخرین لحظه زندگیش اسم آنا رو اورد بنظرم نویسنده میخواست این پیامو برسونه که فقط یه عشق دو طرفه میتونه به هدف برسه . و در واقع تمام این جریانات ازدواج ها شلیک انفجار و بقیه به سکانسی بر میگرده که نیمو مجبوره بین پدر و مادری که با قطار داره دور میشه یکی رو انتخاب کنه شاید تمام اتفاقات سال ها بعد توی همون چند دقیقه ای تو ذهن نیمو تحلیل شد که دنبال قطار میدوید و تمام خط سرنوشت ها مختلفش رو نگاه کرد و شاید حتی تمام دوران کودکی نیمو هم وجود خارجی نداشت و تمام اونها تو ذهن کودکی بود که قبل از بدنیا اومدن داشت اونارو تماشا میکرد صحنه اخری که نیمو پیر و خبرنگار پشت شیشه دارن جهان رو نگاه میکنن که در حال نابود شدنه شاید لحظه ای باشه که کودکی در حال بدنیا اومدنه و دنیایی که داره یادش بود در حال فراموشیه
???? برداشت دوم
برداشت دوم یه دیدیه که یسری از بیننده ها به این فیلم دارن ولی من خودم برداشت اولی که خودم از فیلم فهمیدم رو به این ترجیح میدم
یه برداشت دیگه ای که از فیلم میشه گفته میشه که تمام اتفاقات قبل بدنیا اومدن و فرشته و اینا همگی تصورات خیالیه نیمو که بالغ شده و معلوم نی سرنوشت الانش چیه نیمو ای که از بیماری روانی دچاره و بخاطر مشکلات تصمیم گیری همه انتخاب هاشو به یه سکه واگذار کرده و همیشه سکه میندازه و سکه هایی که میندازه هر کدوم یه جهان موازی رو بوجود اورده
جهان موازی که با انا زندگی میکنه
و دوجهان موازی دیگر که در اخر به پیر مردی دیوونه ختم شده که هیچ شناختی از گذشته خودش نداره
بهرحال میتونم بگم من واقعا از این فیلم لذت بردم و ارزش بیشتر از یک بار دیدن داره
تایتانیک، قصه عاشقانهی دو جوان از طبقات اجتماعی متفاوت است که در سفر افتتاحیهی بزرگترین کشتی جهان با هم آشنا میشوند. رز، دختری جوان و اشرافی، برای فرار از یک ازدواج اجباری، خود را به دریا میاندازد و توسط جک، یک هنرمند فقیر و سرزنده نجات مییابد. با وجود مخالفتهای اطرافیان، عشق بین این دو جوان شکوفا میشود؛ اما سرنوشت تلخی در انتظارشان است.
داستان فیلم دربارهٔ پسر ۱۸سالهٔ یتیم و فقیری ساکن بمبئی به نام جمال ملک است که در مسابقهٔ « چه کسی میخواهد میلیونر شود ؟ » شرکت کرده و موفق شده تا مرحلهٔ پایانی پیش برود ؛ همین باعث مظنون شدن پلیس به تقلب در مسابقه می شود و وی را دستگیر میکنند. بازرس پلیس به او میگوید به شرطی آزادش میکند که جمال داستان زندگیش را برای او تعریف کند…
بعضی وقتا زندگی آنطور که ازش انتظار داریم پیش نمیرود. "پت سولاتانو" همه چیزش را باخته. خانهاش، شغلش و حتی همسرش. هم اکنون او بر بازسازی زندگیش مصمم است و میخواهد رابطهش با همسرش را درست کند ولی باید شرایط سختی را پشتسر بگذارد...
فیل (مورای)، گزارشگر هواشناسی تلویزیونی اهل فیلادلفیا با نارضایتی به شهر کوچکی می رود تا مراسم سالانه ی روز معروف دوم فوریه را پوشش دهد. صبح روز بعد از خواب بیدار می شود و در می یابد که بار دیگر دوم فوریه است. این اتفاق مرتبا در روزهای بعد هم رخ می دهد…
مردی جوان که از یک فاجعه در دریا نجات پیدا کرده است به یک سفر پرماجرا و حماسی کشیده می شود. وی در حالی که همچنان در دریا آواره است، با یک بازمانده دیگر ارتباط برقرار می کند و این بازمانده کسی نیست جز یک ببر بنگال ترسناک!...
داستان فیلم درباره ی بازیگری افول کرده به نام ریگن است که سابقاً نقش اَبَرقهرمانی به نام “مرد پرنده” را ایفا می کرده و شهرت و محبوبیت بسیاری داشته است. اما اکنون با فراموشی این فیلم ، زندگی هنری او نیز افول کرده و کمتر فردی است که به مانند گذشته به او بها دهد. از این رو ریگن قصد دارد با اجرای نمایشی بار دیگر در کانون توجه قرار بگیرد. اما…
داستان فیلم در زمان آینده در شهر لس آنجلس اتفاق می افتد. تئودور « خواکین فونیکس » مرد میانسالی است که شغلش نوشتن نامه های عاشقانه از طرف افراد متقاضی به نامزدشان است. تئودور نامه های عاشقانه را به خوبی نگارش میکند ، گویی که عاشق ترین فرد روی زمین است. اما وی در زندگی شخصی خودش چندان موفق نیست...
چاک نولند یکی از کارمندان شرکت پستی فدکس است که در حین یک پرواز چارتر ، هواپیمایش در جنوب اقیانوس آرام سقوط می کند . چاک خودش را به یک جزیره دور افتاده می رساند . نامزد و همکاران چاک پس از مدتی جستجو فکر می کنند چاک مرده و بنابر از جستجو دست می کشند اما …