زندانی چند طبقه که در هر طبقه ی آن یک سلول و در هر سلول آن دو نفر قرار دارند. در این زندان یک سکو از بالا به پایین به زندانیان غذا می دهد و این کار تنها دو دقیقه در روز انجام می گیرد. کسانی که در طبقه های بالایی قرار دارند به خوبی غذا داده می شوند اما افراد طبقه های پایین گرسنگی می کشند...
زمانی که یک کرمچاله (که از نظر تئوری میتوان از طریق آنها در زمان سفر کرد) کشف میشود، دانشمندان در صدد این بر میآیند که با سفر از طریق آن از محدودیتهای سفر انسان در فضا رهایی یابند. در میان مسافران، کوپر (مککانهی) مهندسی است که باید میان دو فرزندش و سفر برای نجات بشریت یکی را برگزیند…
30 سال پس از اتفاقات فیلم اول، یک بلید رانر جدید، پلیس لس آنجلس، افسر کی (Officer K)، یک راز مخفی شده را کشف میکند که میتواند جامعه را به آشوب بکشاند. این اکتشاف کی، او را وارد سفری برای یافتن ریک دکارد میکند، یک بلید رانر سابق که 30 سال است ناپدید شده…
در آینده ای دور، در حالی که تنها بیابانی خشک از زمین باقی مانده است، باقیمانده ی نسل انسان ها برای بدست آوردن واجبات زندگی حاضرند یکدیگر را بکشند. مکس، مردی کم حرف که زن و بچه اش را از دست داده است، به تنهایی سفر می کند و در جستجوی صلح می باشد...
فیلم داستان یک قاتل زنجیرهای بسیار باهوش به نام جک را در طول 12 سال روایت میکند. طرح و نوع قتلهایی که انجام میدهد او را به یک قاتل زنجیرهای حرفهای تبدیل کرده است…
جیک سالی سرباز فلج نیروی دریایی به ماموریتی در پاندورا، قمر یکی از سیارات دوردست میرود. او در میابد که که انسانها قصد دارند موجودات شبه انسان پاندورا بنام «ناوی» را نابود کنند تا منابع با ارزش آنها که در جنگلهایشان نهفته است، را بدست آورند. جیک با یک هویت «آواتار» به داخل مردم ناوی نفوذ می کند، و از طرفی هم به سرهنگ کوارتیچ قول می دهد با ارتش همکاری کند...
«راوی» (نورتن)، جوانی پریشان حال پی می برد که به کمک مشت بازی با دست های برهنه، بیش از هر زمان دیگری احساس زنده بودن می کند. او و «تایلر دردن» (پیت) که به دوستانی صمیمی تبدیل شده اند، هفته ای یک بار با هم ملاقات می کنند تا با هم مشت بازی کنند. در حالی که افراد دیگری هم به باشگاه شان می پیوندند، محفل شان به رغم آن که رازی است بین شرکت کننده هایش، شهرت و محبوبیت یک باشگاه زیرزمینی را پیدا می کند.
کریس یک جوان آفریقایی-آمریکایی است که برای دیدار با خانواده نامزدش، رز، به خانه شان رفته است. در ابتدا همه چیز خوب به نظر می رسید اما کم کم حرف هایی در مورد اتفاقات رخ داده در آنجا بازگو می شود که ترس را بر دل کریس می اندازد. یک سری حقایقت دیرینه که به طور فزاینده ای نگران کننده است...
چهار داستان جنایی متفاوت، که در مرکز آنها مردی درشت اندام با چهرهای خشن قرار دارد که به دنبال قاتل معشوقهاش گلدی است، مردی که با پلیس فاسد شهر گناه درگیر میشود و بعد از یک اشتباه وحشتناک تحت تعقیب قرار می گیرد، یک مامور پلیس که جانش را برای محاقظت از یک دختر به خطر می اندازد، و یک قاتل که به دنبال کسب در آمد از راه خودش است.
مِیسون شش ساله به همراه مادر و خواهرش، سامانتا، در تگزاس زندگی میکند. پدرش به تازگی آنها را ترک کرده است. فیلم، زندگی مِیسون و خانوادهاش را در طول ۱۲ سال آینده که طی آن به یک مرد تبدیل میشود، دنبال میکند...
یک تیم مکتشف سرنخی از ریشه های انسان در زمین پیدا میکنن، که باعث میشه اونا رو به تاریک ترین گوشه و کنار جهان بکشونه و اونا مجبور میشن برای نجات آینده انسان جنگ های وحشتناکی در آنجا انجام بدن اما…
دو کارگاه موارد ناشناخته و ماورایی به نام “اِد” و “لورین” ، در جدیدترین تحقیقات خودشان به خانه بزرگی می روند تا پرده از اتفاقات غیر طبیعی های رخ داده در آن بردارند. اما بزودی متوجه می شوند که این پرونده ، یکی از متفاوت ترین و عجیب ترین پرونده زندگی آنان است …
داستان فیلم در مورد یک کشتی فضایی به نام کاوننت است که در کهکشان دور ، در جستجوی یک سیارهی بخصوص است. بعد از یافتن و رسیدن به این سیاره ، اعضای خدمه فکر میکنند که یک سرزمین کشف نشده را پیدا کردهاند. اما خبر ندارند آنجا یک دنیای تاریک و خطرناک است که تنها یک نفر به نام دیوید در آنجا زندگی میکند...
در شهری به نام زوتاپیا (Zootopia) که حیوانات در آن ساکن هستند، وقتی روباه چربزبان برای جرمی که مرتکب نشده، مقصر شناخته میشود، پلیس شهر (خرگوش) او را تحت پیگرد قرار میدهد. اما وقتی هر دوی آنها هدفهای یک توطئه میگردند، مجبور میشوند که با هم متحد شوند تا...
«اندي» (رابينز)، بانکدار محترم و پولدار ايالت نيوانگلند، به اتهام قتل همسرش و فاسق او به حبس ابد در زندان ايالتي شوشنک محکوم مي شود و اندکي بعد با «رد» (فريمن)، زنداني سياه پوست، دوست مي شود. پس از هجده سال، «اندي» ردي از قاتل اصلي پيدا مي کند و تصمیم می گیرد برای آزادی تلاش کند...
داستان زندگی مردی است که با همسر و سه فرزند خود زندگی میکند. او ناگهان یک روز که از از خواب بلند میشود و متوجه می شود که یک پیرمرد شده و اکنون در سال ۲۰۹۲ زندگی می کند. او آخرین انسانیست که دچار پیری شده و در تمام دنیا به او توجه خاصی دارند. هر چند در ابتدا به نظر میرسد او درک درستی از اطرافش ندارد اما خبرنگار جوانی به ملاقات او می آید و از او می خواهد داستان زندگی اش را تعریف کند...
قاتلی که پسر و دختری را در اتومبیل خود کشته است به روزنامه سانفرانسیسکو کرونیکل نامه میفرستد و خود را به عنوان قاتل معرفی میکند. قتلهای دیگری پس از آن اتفاق میافتد و قاتل، نامههای دیگری به روزنامه میفرستد. کاریکاتوریست جوان روزنامه سرنخهایی در این نامهها پیدا میکند و …
«اوه دا-سو» بعد از ربوده شدن توسط شخصی ناشناس و کشیدن حبس به مدت ۱۵ سال، اکنون آزاد شده است و در حالی که با یک تلفن همراه، پول نقد و لباس های گران قیمت مجهز شده، تنها ۵ روز فرصت دارد کسی که او را اسیر کرده بود را بیابد...
زنی با موهای مشکی (لورا هرینگ) در جاده ای از تصادف ماشین جان سالم بدر می برد و دچار فراموشی می شود. او در خانه ای در جاده ی مالهالند لس آنجلس پنهان می شود. «بتی» (نائومی واتس) از اونتاریوی کانادا برای بازیگر شدن به خانه ی عمه اش در لس آنجلس میاید و به زن مو مشکی بر میخورد و او را در پیدا کردن هویتش کمک می کند. تا جایی که این دو به باشگاهی موسوم به “باشگاه سکوت” میروند و در آنجاست که می فهمند هیچ چیز آنگونه که بنظر میرسد نیست...
در 9 نوامبر 1989 (همان روز که دیوار برلین سقوط می کند)، نیکو یک پسر 12 ساله است که علاقه مند به فیلم برداری است، و به همراه مادرش زندگی میکند. یک شب، زمانی که یک طوفان 72 ساعته شروع می شود، نیکو یک صحنه خشونت آمیز از طریق پنجره در خانه همسایه اش، آنگلو پریتو را تماشا می کند و...
داستان فیلم در مورد قاتلی است که تصمیم گرفته است هفت نفر را که نماد هفت گناه کبیره هستند به قتل برساند. هدف او از این کار هشدار دادن به انسانهایی است که غرق در گناه روز خود را به شب می رسانند. مسئول پرونده این قتلها "دیوید میلز" (بردپیت) است، کاراگاه جوانی که تازه به نیویورک منتقل شده است. میلز با همکاری کاراگاه سامرست (مرگان فریمن) که در شرف بازنشستگی است قدم به قدم قاتل را تعقیب می کنند اما حوادثی رخ می دهد که شرایط را تغییر اساسی می دهد...
اعضای خانواده کی-تایک که همگی بیکار هستند، علاقه زیادی به زندگی در پارک ها دارند اما هنگامی که درگیر یک حادثه غیر منتظره می شوند، همه چیز تغییر می کند…
«فارست گامپ» (تام هنکس) مادرزاد دچار اختلالاتی ذهنی و جسمی است. در کورکی به طور معجزه اسایی توانایی راه رفتن را بدست می آورد اما همچنان ضریب هوشی اش بسیار از حد نرمال پایینتر است. مادرش با تلاش فراوان او را به مدرسه می فرستد. بر اساس سلسله ای از حوادث به موفقیتهایی بزرگ دست پیدا می کند. به جنگ ویتنام می رود و به عنوان قهرمانی دست پیدا می کند. و حتی عاشق می شود...
پس از اینکه بیگانگان با کشتی ها فضایی خود در اطراف زمین مستقر میشوند، یک زبانشناس متخصص بنام لوئیس بنکس (امی آدامز) توسط ارتش استخدام میشود تا بفهمد هدف آنها از آمدن به زمین چیست...
جو دیکون، یکی از معاونان کلانتری شهرستان کرن، برای انجام یک ماموریت کوتاه مدت جمعآوری شواهد به لس آنجلس فرستاده میشود. اما او به جای انجام ماموریتش، درگیر پروندهی یک قاتل سریالی میشود که ساکنان شهر را به وحشت انداخته است.
دام کاب یک دانشمند علمی است که البته چندان در راه پیش بردن علم تحقیق نمی کند. او موفق می شود که به تکنولوژی دست پیدا کند که از طریق آن موفق می شود به رویاها و و ذهن ها انسان ها نفوذ کند و از این طریق اطلاعات آنها را برباید. فن آوری که کاب به آن دست پیدا کرده است شرکت ها و افراد زیادی را وسوه کرده است تا آن را در اختیار داشته باشند …