جواهر، تبهکار معروف و مورد نفرت کارتلها، برای انتقام خانوادهاش که در حادثهای عمدی کشته شدهاند، اقدام میکند و در این مسیر به طور ناخواسته درگیر توطئهای بزرگتر میشود.
اعضای خانواده مرمر، هر یک با چالشهای منحصر به فرد خود دست و پنجه نرم میکنند. سرهات در تطبیق بگوم با محیط جدیدشان با دشواری روبرو است. در همین حال، سرهات نیز دوری یک زن را در زندگیاش احساس میکند و گزانفر تمام تلاش خود را میکند تا از همپاشیدگی خانواده جلوگیری کند.
بِکیر، همانند بچهای که در تریلر فیلم ترسناک "بادی" در تلویزیون دیده بود، رویای سفر به ماه را دارد. اما رابعه و خواهرش به خاطر مسئله ارث با هم درگیری دارند...
حنیفه از دانشکده بهداشت فارغ التحصیل شده و در بیمارستان شهر برای پرستار شدن شروع به کار کرده و به همراه خواهر متضاد خودش خدیجه ، در یک شهر محافظه کار در حال زندگی کردن هستند . هر اندازه که حنیفه خجالتی و درونگرا است خدیجه به همان اندازه شیطون ، حرف گوش نکن و خودسر است . در حالیکه حنیفه از روی عشقش به ادبیات به شکل پنهانی یک دفتر شعر به همراه دارد ، خدیجه در حد فراموش کردن همه آدم های اطرافش مجذوب آهنگ خواندن است . یک روز تارِک پسر قائم مقام جدید به مرکز شهر می آید و زندگی هر دو خواهر از آن روز به بعد به طور کلی عوض میشود …
ترکان، دونوش و دریا…یکی با زیباییش، یکی با رفتار خوبش و یکیشون هم با رفتار اصیلش زبونزد هستن. این سه خواهر دیوانه وار بهم وابسته هستن. اونا همراه پدر و مادرشون یه زندگی شاد داشتن تا این که ترکان ازدواج کرد و بعد از اون دیگه هیچی مثل سابق نشد. ترکان در یک کاخ پراحتشام حبس شده بود و سعی میکرد غمگین بودنشو توجیه کنه، زندگی دونوش با رازی از گذشته زیر و رو میشه و دریا هم وارد یه راه غیرقابل جبران میشه. صادق و نسرین هم برای نجات دخترانشون گاهی خودشون و گاهی همدیگه رو به خطر مینداختن…