هیل ولی، سال ۱۹۸۵٫ «مارتی مک فلای» جوان (فاکس) نزد «دکرت امت براون» (لوید)، مخترع دیوانه، می رود که می خواهد ماشین زمانی را که ساخته، آزمایش کند. ماشین زمان به کار می افتد، ولی «براون» با رگبار مسلسل چند تروریست لیبیایی کشته می شود. «مارتی» نیز با ماشین زمان فرار می کند و به ۱۹۵۵ می رود.
آدم های میمونی با لمس یک مکعب مستطیل شکل، یک پارچه سیاه رنگ ارتقای هوشی پیدا می کنند و چهار میلیون سال بعد، جسم مشابه ای در کره ی ماه یافت می شود که سیگنال هایی را در جهت سیاره ی مشتری منتشر می کند…
سال 2029 در بحبوحه ي جنگي هسته اي، ماشين ها و روبات ها عملا کنترل زمين را به دست گرفته اند و مشغول نابود کردن آخرين انسان هاي باقي مانده هستند. «نابودگر» (شوارتسنگر) موجودي ماشيني است که به سال 1984 فرستاده مي شود تا زني جوان به نام «سارا کانر» (هميلتن) را که مادر «جان»، ناجي بشريت در جدال با روبات ها خواهد بود، بکشد.
زمانی که یک کرمچاله (که از نظر تئوری میتوان از طریق آنها در زمان سفر کرد) کشف میشود، دانشمندان در صدد این بر میآیند که با سفر از طریق آن از محدودیتهای سفر انسان در فضا رهایی یابند. در میان مسافران، کوپر (مککانهی) مهندسی است که باید میان دو فرزندش و سفر برای نجات بشریت یکی را برگزیند…
"دکتر رایان استون" یک مهندس پزشکی نابغه در اولین ماموریت خود با شاتل فضایی به همراه فضانورد کهنه کار "مت کاوالسکی" در آخرین ماموریت پیش از بازنشستگی به فضا فرستاده می شوند.اما در یک گردش روتین فاجعه ای بزرگ رخ می دهد.شاتل بطور کامل متلاشی شده و آنها را در فضای بیکران و بدون جاذبه سرگردان می کند...
در طی ماموریت سفر به مریخ . فضانورد مارک واتنی به طوفان شدیدی بر میخورد که با خوش شانسی میتواند جان سالم بدر ببرد اما حالا با اندکی وسایل برای زنده ماندن او تنها داخل سرزمین مریخ است و باید راهی برای مخابره با زمین پیدا کند تا زنده بماند...
سفينه ي «نوسترومو» براي انجام پژوهش هاي فضايي به کهکشان فرستاده و يکي از سرنشينان آن به نام «کين» (هرت) ناخواسته باعث ورود موجودي ناشناخته به درون سفينه مي شود. موجودي که خيلي سريع رشد مي کند و به نظر مي رسد هدفي جز کشتار و نابودي نداشته باشد..
پنجاه سال از زمانی که «الن ریپلی» امتحانات سخت خود برای اثبات بی گناهی اش را داده می گذرد و سفینه ی نجات حامل وی، که او را در حالت خلسه در خود نگاه می داشت و به صورت سرگردان در فضا چرخان بود، دریافت می شود. بر روی کره زمین هیچ کس داستان وی در مورد وجود آدم فضایی در سیاره ی LV-426 را باور نمی کند. اداره ای که با نام «کمپانی» شناخته می شود، گروهی را مامور می کند تا به LV-426 بروند و صحت این مطالب را بررسی کنند. پس از مدتی تمامی ارتباطات با گروه فرستاده شده قطع می شود و Company اِلن ریپلی و گروهی از سربازان بسیار حرفه ای را برای بررسی و نجات گروه قبلی به LV-426 می فرستد.
دام کاب یک دانشمند علمی است که البته چندان در راه پیش بردن علم تحقیق نمی کند. او موفق می شود که به تکنولوژی دست پیدا کند که از طریق آن موفق می شود به رویاها و و ذهن ها انسان ها نفوذ کند و از این طریق اطلاعات آنها را برباید. فن آوری که کاب به آن دست پیدا کرده است شرکت ها و افراد زیادی را وسوه کرده است تا آن را در اختیار داشته باشند …
موجود فضایی بیگانه ای به نام "ای.تی" از سفینه ی فضایی اش که در جنگلی در حومه ی لس آنجلس فرود آمده، جا می ماند و در حیاط خلوت خانه ای پناه می گیرد که در آن "الیوت" ده ساله زندگی می کند. خیلی زود "الیوت"، "ای.تی" را میبیند و با او دوست میشود و از اینجاست که داستان فیلم آغاز میشود ...